جستجو
Close this search box.
جستجو

از چند دری سخنی، بفرمایید تو

درود بر شما گرامیان.

جونم براتون بگه که من دوباره رفتم مشهد. پارسال تو دی رفته بودم و امسالم هفته گذشته.

دو دلیل داشت یکی اینکه بلیط رایگان قطارم اگه استفاده نمیکردم میسوخت و یه چیز خور میشد و دوم اینکه هزینهش خعععلی کم بود. خلاصه با خبر شدم که یکی از هیئتهای تهرانی میبره مشهد با سیییی هزاااار تومن. منم که دست و دل باز زنگیدم و ثبت نام کردم. ما سه نفر از اصفهان بودیم که خودمون رفتیم مشهد و اونا هم دو روز بعدش اومدند. محل سکونت‌مون یه حسینیه بود بنام مهدیان تو خیابون شیرازی. جاش خوب و تمیز بود. حسینیه ها هم دیگه مثل قبل نیستند و بصورت سوئیت هایی درآمدند که در هر سوئیت 5 6 نفر جا میگیره البته چون تعداد زیاد بود خانمها را در سوئیتها جا دادند و آقایون را تو دو اتاق نسبتا بزرگ که خب این بخش اش خیلی جالب نبود و ما نیمچه اعتراضی کردیم و یه جورایی مشکلمون حل شد.

قبل از رفتن به حسینیه به منزل دوستی قدیمی رفتیم که هر دو نابینا بودند همراه بینای ما ایراداتی به تمیزی اون خونه وارد دونست که البته اونجا چیزی نگفت و برای برخی کارها همکاریهایی کرد.

در اینجا باید از اولیا مخدرات خوب و تلاشگرمون بخوام که هرچی میتونند در جهت کسب مهارتهای خانه و خانه‌داری بکوشند که سخت زیر ذرهبین هستند از طرفی اداره و مسؤولیت خونه به هر حال بیشتر برعهده آنهاست و جامعه توقعاتی از آنها داره که باید از عهده اش برآیند.

خلاصه به حسینیه رفتیم دو سه روزی اونجا بودیم انصافا رسیدگی و پذیراییشون خوب بود یه جناب سرهنگ بازنشسته ای بود که مثل پروانه دور این جمع میگردید و از هیچ تلاشی برای رفاه حال مسافران دریغ نمیکرد. چند سفر با انجمنهایی هم رفتم که مسؤولینشون از دوستان همنوع بودند آنها هم تلاش میکردند خوب مدیریت کنند ولی به هر حال محدودیت بینایی باعث میشد که درست حسابی بر امور تسلط نداشته باشند و بیشتر متکی به بیناهای همراه بودند.

حالا غرض از اینهمه پرچانگی این بود که به من اجازه دادند که شماره جناب سرهنگ بازنشسته نوراهان را اعلام کنم که افرادی که مایل به مسافرت به مشهد هستند با ایشان تماس بگیرند و هماهنگ شوند. برای تهرانیها خیلی خیلی مقرون به صرفه هست چون با قطار میبرند و فقط با مبلغ سی هزار تومن. شهرستانیها هم رفت و آمدنشون با خودشونه و میتونند در مشهد از امکانات مکان و غذا استفاده کنند.

ظاهرا سفر بعدی اوایل خرداد هست و شماره جناب نوراهان هم

0 912 489 67 44 میباشد.

در طی این سفر سری به بازار هم زدیم که مهمترینش بازار مرکزی واقع در 4راه شهدا بود. تجربه ای که من هم در سفر قبلی داشتم و هم در این سفر موقع خرید سوغاتی بود که یکی از استرسهای بزرگ عالمه. صرف نظر از هزینه اش که خود معذلیست نگرانی از مورد پسند قرار نگرفتن گیرندگان سوغاتی هاست. مثلا من میخواستم یه شلوار گرم از پشم شتر برای پسرم بخرم مونده بودم که خوشش میاد یا نه، از فروشنده خواستم که عکس شلوار را از طریق تلگرام براش بفرسته و اونم این کارو کرد و مورد پسند قرار گرفت یا مثلا میخواستم برای دخترم یه روسری بخرم این رو هم باز از فروشنده خواستم که همین کار رو بکنه و بعد از چندین عکس که فرستاد و مقبول واقع نشد بالاخره یکیش مورد پسند قرار گرفت که فروشنده خوشحال شد و گفت صلوات بفرست بالاخره پسندید خخخخ..

آهان تو همون بازار مرکزی یه مغازه ای بود که یه عصاهایی داشت که خوشم اومد و خریدم قیمتش هم خیلی مناسب بود.

این عصا از سه تیکه سی چهل سانتی تشکیل میشه که قابلیت بزرگ و کوچک کردن رو دارند ولی با کش به هم وصل نمیشند مثل آنتن هستند که تو هم میرند. بعد که پسرم دید گفت که اینها عصاهای کوهنوردی هستند یعنی برای ما چند منظوره هستند هم برای راهنمایی مناسبند و هم میتونند بعنوان تکیهگاه هنگام بالا و پایین رفتن از پله برای کسانی که پادرد دارند، استفاده بشند اگر رفتید و خواستید برید بازار مرکزی رو به روی سرویس بهداشتی فکر کنم طبقه پایین بود.

یه وسیله دیگه هم خریدم که شامل یه قاشق یه چنگال و یه کارد هست که طرف دیگه این کارد نوشابه بازکنه اینا جمع میشند و میشه راحت تو جیب یا کیف گذاشت چنگالش هم جدا میشه.

دیگه اینکه این بار هم روز آخر مهمون آرامگاه بودیم و از غذای خوبشون بهره بردیم. موقع برگشت یه پیرمرد 83 ساله تو کوپهمون بود که به تنهایی رفته بود مشهد. بهش غبطه خوردم که چه خوب که یه پیرمرد در این سن و سال بتونه تنهایی سفر کنه و از سفر لذت ببره. این جوون قدیم مجرد بود و کمی سر به سرش گذاشتیم و خواستیم آستین بالا بزنیم که یه چیزی در گوشم گفت که دیگه کوتاه اومدم و خلاصه سفر خوبی بود.

سه تا بلیط دیگه هم دارم که اون رو هم اگه تا آخر همین ماه استفاده نکنم سوخت میشه میره پی کارش. برای شمال گرفتم ولی فعلا کفگیر ته دیگ خورده و پول پله برای مسافرت لا موجود.

موضوع دیگه اینکه ما امروز کلاس فن ترجمهمون به استادی خانم نرگس قنبری تموم شد. دورۀ خوبی بود ولی حیف که من نتونستم بهرۀ کافی و وافی ببرم و طبق معمول وسط کار درجا زدم. همینجا از استاد قنبری بخاطر همه تلاشهایشان تشکر میکنم. به  بچههای زبان توصیه میکنم که اگه براشون امکان داشته باشه در این دورهها شرکت کنند و به فوت و فن ترجمه بیشتر آشنا بشند تا منبع درآمد خوبی براشون باشه.

یکی از کتابهایی که توصیه شد بخونیم کتاب

steps to understanding

بود که امروز سری بهش زدم ازش خوشم اومد و از اونجایی که از هرچی خوشم بیاد دوست دارم با شما هم به اشتراک بذارم، تصمیم به انتشارش گرفتم البته نه بصورت یکجا بلکه قدم به قدم. میخوام هر چند روزی یکی از متنهای کتاب را همراه با فایل صوتیش منتشر کنم تا با هم ترجمه کنیم، البته چشم امیدمون به اساتید زبان مثل فرزانه و آمنه این دو استاد خوب هست که کمکمون کنند. البته قبلش نظر درباره اصل قضیه بدند که با این روش موافقند یا نه یا خودشون حاضر به انتشار هستند یا نه. البته من قصد ندارم پا جای پای این اساتید بذارم ولی دیدم که این عزیزان بیشتر کار تولید محتوا و آموزش صوتی میکنند ولی من کاری از خودم نمیکنم که مال این کار نیستم خخخخ فقط هر بار یک متن رو میذارم و میخوام که با هم ترجمه کنیم از متن ساده و کم شروع میشه تا متنهای بزرگتر و پیچیدهتر.

پس منتظر نظرات خوب شما نازنینانم میمونم.

خب دیگه خیلی طول کشید، ببخشید

دوستتون دارم از همون نوعی که غزل مهربون میگه.

بدرود مهرتون جاودان.

۴۶ دیدگاه دربارهٔ «از چند دری سخنی، بفرمایید تو»

کامی زمانی پشت سر حرف زدن بده که دیگران بدونند که درباره کی داری حرف میزنی. الآن که تو و دیگران نمیدونید که من از کی میگم. هدف گلایه کردن یا خرده گرفتن نبوده و نیست خواستم بعنوان یک تجربه در اختیار همه و بخصوص خانمها قرار بدم که برای مدیریت امور خانه خیلی باید تلاش کنند پس تو بعنوان به اشتراک گذاشتن یه تجربه در نظرش بگیر.

سیلااام عموییی وااای گوشیم درست شد خوشحال اومدم اول اینجااا
وااای کلا خییییلیییی خوووشحالم از دیدنتون از خوشگزشتنتون در سفر و انشالله یه سفر توووپ باهم بریم و اینکه انشالله سفر شمالتونم اوکی بشه تا بیشتر از این سرتونو بدرد نیوردم برم رااااستی مدال نیمچه طلااا میخامااا

ضمن تشکر از ویرایشگرها بخصوص ملیسا که با وجود اینکه بخاطر جشن تولدش سرش شلوغه قول رسیدگی به پستم را داد ظاهرا این متن اولیه هست که منتشر شده من متن را ویرایش کرده بودم کمی بیشتر شده بود لطفا اگه پیداش کردید ویرایش شده را منتشر کنید. با تشکر
عمو حسین.

شلالالاااامی که,خوبی عمویی,خوشحالم که بهت خوش گذشته,و اینکه ما نابینا ها کلا زیر ذره بین هستیم رو کلا باهات موافقم که,
راجع به متن پست من همه جا رو گشتم اما چیزی پیدا نکردم عمو,بازم دوباره میرم اگه دیدم چشم,

دروووووود. خوشحالم که لذت بردی. باز هم برو سفر و لذت ببر.
بعله. مسائلی هست. قطعاً هست.
دوستی صحبت میکرد. میگفت به همراه مادرم خونه ی دوستم که نابینا بود رفتم. عنوان میکرد که مادرم گفته خونه شون به هم ریخته بوده و خلاصه تو لیوان نَشُسته چای واسه مون اوردن که البته ما نخوردیم خَخ.
هیچی. فقط میخواستم بگم متأسفم همین.

همه به کنار چطوریهاست که شما بلیط رایگان دارین؟ خخخخ.
در مورد خرید هم ایده ی جالبی هست ایول.
در مورد کلاس ترجمه هم آفرین بر نرگس و دانشجویانش و موافقت برای قرار دادن کتاب.
آهان کاشکی مثالهایی از تمیز نبودن خونه اون هم نوع و نکاتی که رعایت نشده بود مینوشتین.

درود بر زهره بانوی مهربون. درباره بلیط به این خاطره که چون من کارمند راهآهن بودم سهمیه بلیط اداری دارم که سالی دو بلیط برای خودم و اعضای خانواده است که اگر تا پایان سال استفاده نکنیم میسوزه و باطل میشه.
مثلا لیوانها توشون زرد و لکهدار بود که یه فرد نابینا باید رو این قضیه حساس باشه و هرچند وقت بذاره تو وایتکس تا تمیز بشند. میز ناهارخوری هم بشدت کثیف و خاک گرفته بود که حتی من نابینا هم متوجهش شدم. کلا باید حواسمون باشه که اجسامی که سطح صاف دارند خیلی زود گرد و خاک میگیرند که باید هر روز گردگیری بشند. دیگه سرویس بهداشتی و حمام و ظرفشویی که دیگه جای خود دارند و باید با حساسیت در تمیز کردنشون کوشید. خلاصه که برای همه خانمهای نابینا آرزوی پیشرفت و مدیریت و شادابی و سرزندگی دارم. این معصومان چه بار سنگینی را باید به دوش بکشند همش باید نگران توقعات و انتظارات دیگران باشند امیدوارم که در کمال آرامش و به دور از استرس و دلواپسی بتونند از بهترین کدبانوهای عزیز باشند. مبارزه خانمها برای به اثبات رساندن خود و همنوعانشون چند برابر آقایونه که براشون آرزوی سلامتی و سعادتمندی دارم.
تشکر میکنم از حضور پر مهرت دختر شایستۀ اصفهانی.

سلام بر خودت علی اکبر نازنین. از حضور صمیمیت کمال تشکر را دارم. بله دوست دارم هرچی که برای خودم اهمیت داره را با شماها هم به اشتراک بذارم. اصلا اینجا هستیم واسه همین. بازم ممنون و سپاس از تو پسر خوبم. پیروز باشی.

درود به شما عمو.
اومدم که دوتا نکته رو بگم: اول این که از توذیحاتی که در باره ست قاشق و چنگال و چاقو دادید واقعا ممنونم. این برای من که مدام باید از این شهر به اون شهر برم واقعا چیز جالب و کاربردی بود.
دوم این که استاد قنبری واقعا عالیه و خوش به حالتون که چنین استادی دارید. شاد باشید تا همیشه

سلام بر عمو حسین مهربون
یکی از کسایی که پستاشونو همیشه دنبال میکنم شما هستید تو هر پستِ تون یه نکته ی آموزشی برای من هست بسیار ازتون ممنونم عموی مهربانم
زنده و برقرار باشید

سلااام و هزاران درود بر آقا ابراهیم عزیز و دوست داشتنیم. خوشحالم که امروز اولین پستت را زدی. از ابراز لطف و محبتت بی نهایت متشکرم پسر نازنینم. تو هم همیشه در اوج باشی و کسی شوی که بهت افتخار کنیم. بازم ممنونم ابراهیم عزیزم.

سلام بهبه دوست بسیار عزیز سیاحت قبول مثل همیشه بسیار عالی سفرنامه مختصر و مفیدی ارائه کردید لطفاً اگر ممکنست راجع به عصای مذکور بیشتر توضیح بدهید اینکه مثلاً وقتی جمع میشود اندازه اش چقدر است و حدوداً چند گرم است موفق باشید بیش از پیش..

درود بر علی آقای خودم. از ابراز محبتت سپاسگزارم. علی جان دو تکه انتهایی تو هم میرند و فکر کنم دستکم یه ۵۰سانتیمتری ازش بمونه وزنش هم معمولیه مثلا یه صد گرم البته ترازو ندارم که وزن کنم ولی گفتم که معمولیه. حالا کاری نداره بابا شیرازی بودن رو بذار کنار پاشو بیا اصفهان هم ما رو ببین هم عصا را خخخخ. حقیقتا مشتاق دیدارت هستیم هم من و هم بقیه بچههای قدیمی که میشناسی.
امیدوارم که تونسته باشم تا حدودی به سؤالات جواب داده باشم. بازم تشکر از حضورت علی گلم.

سلام عمو. اول راجع به مسافرت و خرید بگم که جز جدا نشدنی خرید من چه توی مسافرت و چه خریدی که هر چند وقت یک بار واسه خودم انجام میدم عطر هست. کلا عطر و ادکلن توی سبد خریدم نباشه یه چیزی کمه! خوشحالم بهتون خوش گذشته. آهان کتاب رو هم سال ۸۷ ۸۸ بود که میخوندیم فکر کنم، شایدم ۸۶ خخخ حالا مهم نیست، به هر حال کاری از دستم بر بیاد انجام میدم

درود بر غزلک مهربون خودمون. منتظرت بودم استاد. فکر کنم لازم باشه در این زمینه یعنی انتشار کتاب بطور قدم به قدم گفتگویی داشته باشیم. میتونی تو واتساپ تماس بگیری؟ شمارم هست
۰ ۹۱۳ ۹۱۴ ۷۵ ۱۷
به هر حال از حضور قشنگت در این پست سپاسگزارم استاد.

سلام و عرض ادب خدمت عمو حسین
زیارت قبول. میگفتی ما هم میومدیم. مشهد با هم میرفتیم بازار منم یه عصا از اونایی که گرفتین میگرفتم. اون سه تا بلیط مفتی رو بدین به من. خخخ
در مورد آموزش و یادگیری زبان انگلیسی و بخخخخخخص ترجمه با شما موافقم. دو هم نوع میشناسم که یکی از اونها به چهار زبان و دیگری به پنج زبان مسلط هستند. یکی از آنها مدیر بازرگانی یک شرکت ساختمانی است و دیگری در کار ترجمه فعالیت دارد. یادگیری و مسلط شدن به یک یا دو زبان به جز اینکه منبع درامد خوبی برای ماها میتونه باشه, دریچه ای بزرگ در روابط بین الملل و آشنایی با انواع مسائل نو را برای ما فراهم میکند. موفق و شاد باشید.

درود بر آقا مهدی نازنین خودم. خوشحالم که از دست وروجکت سالم بیرون اومدی خخخخ. جای شما خالی بود عزیز. امیدوارم با بیشتر شدن ارتباطها هر کدوم هر جا خواستیم بریم همو خبر کنیم. عصا را هم شمارشو گرفتم گفت که حاضره پست کنه البته اگه تعداد بخریم بهتره. اگرم خواستی قبل از خرید ببینیش بگو تا برات بیارم لااقل عصا وسیله خیر بشه و من شما دوست خوب را زیارت کنم.
بابت زبان هم حق با شماست و ما حتما باید با آموختن زبان و دیگر آموزشها بر توانمندی خودمون بیفزاییم. پیروز و پاینده باشی مهدی جان.

به راستی که چه دوستان عجیب و غریبی هستیم ما.
هرگز به فرد بینایی که ایراد فرد نابینا رو به جای خودش به دیگری انتقال میده اعتماد ندارم. چرا که او قادر نخواهد بود نقطه ضعف های من رو هم به خودم انتقال بده.
یادمه زمانی با گروهی در یک مکان عمومی حضور داشتیم زمان افطار به دلیل موقعیت مذهبی آنجا قرار شد خانم ها از آقایان تفکیک شوند. موجی از نارضایتی در گروه ایجاد شد. من که در میان خانم ها بودم، می شنیدم که خانم های بینا نگران این بودند که چه کسی به دست همسر نابینایشان لقمه بدهد. و این در حالی بود که غذای هر کس را در پیش روی خودش می گذاشتند و نیازی نبود کسی از ظرفهای عمومی استفاده کند.
ارزش یک دوست قدیمی بیشتر از آن است که اشکالات خانه اش را به جای خودش در یک سایت جهان شمول مطرح کنیم بعد هم با عباراتی همچون معصومان و مظلومان پرچم حمایت از آنها را بر افرازیم.
چه تیشه ها که خودمان بر ریشه خودمان نمیزنیم.

درود بر مهر بانوی بزرگوار سرکار خانم جوادیان. دیدگاه شما بسیاار متین و محترم میباشد، ولی فکر نمیکنم نیازی به عصبانی شدن باشد تا جایی که حاضر نشوید افتخار عمو بودن را به ما بدهید خخخخ. ولی خانم جوادیان ما از واقعیات میتونیم درس و عبرت بگیریم خب اون فرد بینای همراه مگر به چه کسی گفت به منی که خود نابینا هستم و میتونه این یادآوری برای خودم هم مفید باشه تا در رعایت نظافت و تمیزی تلاش بیشتری بکنم و البته که امیدوارم که روزی از نظر فرهنگی اونقدر رشد کنیم که بقول مبارک شما انتقاد را هم درست انتقال دهیم ولی حالا هم اوضاع اونقدر بحرانی و وحشتناک نیست که شما ترسیم فرمودید واقعا ببینید چقدر بین واقعیات و ذهنیات فاصله هست، یک خاطره و تعریف کوچکی بوده از زندگی دوستی گفته شده که هیچ کس او را نمیشناسد بعد ذهنیات ما میتوانند این مسئله و موضوع کوچک را هی بزرگتر و بزرگتر کنند و به یک جرم غیر قابل بخشش یا گناه و فاجعه ای تبدیل کنند.
بهتره که با مسائل آسان برخورد کنیم. من هنوز هم معتقدم که خانمهای همنوع واقعا معصوم هستند چرا که بیشتر از ما مردها باید برای اثبات تواناییها و حقانیتشون تلاش کنند و این یعنی تحمل باری بسیار سنگینتر. الآن تو همین قضیه ببینید که بیشتر خانم خوب و مهربون اون دوست مورد قضاوت و داوری هست و نه آقا. البته این فقط منحصر به خانمهای معلول نیست بلکه همه زنان جامعه ما در زندگی تلاش مضاعفی میکنند و با گفتن این یکی دو مورد انتقاد کوچولو که بیشتر برای یادآوری به خودم و دیگر عزیزان همنوع بود ذره ای از ارزش این خانواده سختکوش کم نمیشه پس بهتره که قسمت پر لیوان را که همانا گرفتن درس و تجربه هست را ببینیم. به هر حال از حضور پر مهر شما همنوع فهیم و فرهیخته که خود سمبل و نمونه ای از بانوان تلاشگر و سختکوش هستید تشکر میکنم. مهرتان جاودانه سالم و سعادتمند باشید.

از نظر من هیچ وقت برای توبه کردن دیر نیست.
پستت را حذف کن و از ما بخواه که ببخشیمت.
تو نمیدانی با این حرفهایی که زدی چقدر قلب من را به درد آوردی.
کرامت مهمان را زیر سوال بردی.
کاش زودتر میمردی تا بیشتر از این دچار گناه نشی

اوه اوه چه خبره! سیییی هزاااار تومن من این همه از کجا بیارم. آخه حداقل میگفتید یک میلیون! خخخخخخ.
اون یکی ا زیاد داره!
کامبیز خان واقعا گیج شدم. نمیدونم اینبار دارید جدی میگید یا شوخی میکنید.
هرچند در مورد اینکه زیر ذره بین هستیم باهاتون موافقم، ولی با دیدگاه خانم جوادیان موافقم.
شخصا نه فقط در مورد همنوعان، در مورد افرادی که هیچ معلولیتی ندارند هم همین دیدگاهو دارم.
بگذریم. امیدوارم باز هم به سفر برید، و باز هم بهتون خوش بگذره.

در مورد گذاشتن کتاب در سایت و شرکت فعال در کامنتهای پستهای مربوطه هم موافقم که اساتید هم حضور داشته باشند. اگر کم کم و قدم به قدم پیش بریم، قطعا موفقتر خواهیم بود و باشد که من هم تنبلی رو کنار بذارم
موفق باشید.

درود بر مهر بانو نازنین گرامی. از افتخار حضورتون صمیمانه ممنونم. درسته قدم به قدم بهتره و امیدوارم که افرادی همچون فرزانه و حتی جناب مصدق و دیگران همکاری کنند و اصلا خودشون این مهم را انجام بدند. پیروز سالم و سعادتمند باشید مهرتون افزون.

ممنونم رهگذر گرامی. شوما کوجا اینجا کوجا!! معمولا افتخار نیمیدید!! به کلبه عمو سر بزنید. خوشحالم از حضورت مهر بانوی محبوب. منم برای شما آرزوی خوشی شادکامی و کامیابی دارم. مهرت جاودانه نازنین دختر.

سلام به همه دوستان. من هم بشدت با این نکته موافقم که یک خانم نابینا یا کم بینا لازمه که وقت و دقت بیشتری در امور مربوط به خانه داشته باشه چون درصورت وجود حتی کوچکترین مساله در نظافت خانه ذهنها معطوف میشن به سمت مشکل بینایی در صورتی که من خانه های افراد بینایی رو هم دیدم که از شدت بینظمی و نامرتبی حس کردم دوست دارم از اون خانه سریع خارج بشم و در عین حاا منزل نالیناهایی هم رفتم که واقعا مظهر پاکی و نظافت بودن ولی نکته اینجاست که اگه منزل نابینایی تمیز دیده شد اون تمیزی شاید به اندازه کثیف دیده شدن بیانه نشه و فرض بر این گذاشته بشه که مثلا خب در اون منزل همه چیز عادیه شاید حتی دیده شدن این نظافت به خانم خونه ابراز هم نشه ولی به محض مشاهده چیزی غیر از اون حتما گفته خواهد شد و تلاش یه خانم خانه دار با مشک بینایی واقعا لازمه که چندبرابر فرد بدن مشکل بینایی باشه تا تازه یه اتفاق معمولی تمیز بودن خونه جلوه کنه.

درود بر سکوت. انگار صاحب پست منمااا خخخخ. آفرین بر نظر و دیدگاهت سکوت. شما که کارشناس این رشته هستید بهتر میتونید نظر بدید. از اینکه افتخار دادید خیلی خیلی سپاسمندم. همیشه پیروز و پر افتخار باشی خانم مددکار.

درود بر عمو حسین کوپولو جهانگردی از دیار نصف جهان آقا تا اون سه تا بلیت نسوخته بده من برم شومال بعد از تعطیلی مدارس هم میام چیز میزایی رو که خریدی مورد بررسی بساوایی قرار میدم.

بهبه دروووود بر حمیدرضای خودم. پسررر راه گم کردییی از این طرفاااا. خعععلی خوشحالم که افتخار دادی حمیدم. بلیطها فقط متعلق به خودم و اعضای خانواده که فعلا شامل دختر و خانمم میشه که البته امسال دیگه دخترم هم دیلیت میشه خخخخ. وگرنه در خدمتت بودم حمیدم. ولی اصفهان را حتما بیااا. مشتاقانه منتظرتم. شاد زی مهر افزون دوست خوبم.

دیدگاهتان را بنویسید