جستجو
Close this search box.
جستجو

درد مشترک منو کوه: تنهایی

دیشب رفیقام حدود ساعت یازده شب زنگیدند که مجتبی پایه‌ای بریم کوه؟ یه غمی توی دلم نشست از اینکه تو فعلا نیستی با هم بریم کوه و در همون حین شاد شدم از اینکه قراره بزنم بیرون.

دم پارک خونه‌ی ما قرار گذاشتیم. سوار موتور رفیقم شدم و تا یه جایی رو با موتور رفتیم. بعدش پیاده شدیم و با ماشین اون یکی رفیقم به سمت کوه صفه حرکت کردیم. صدای موزیک توی ماشین تا سرحد نهایتش زیاد بود. موزیکی که حکایت از نیاز برای شاد بودن، نیاز برای رقصیدن، نیاز برای رانندگی با سرعت، و نیاز برای بودنت کنارم داشت. خواننده چه خوش میخوند:

It’s a beautiful, beautiful life.

چه بد که نبودی. ای کاش پیشم بودی. وقتی از ماشین پیاده شدیم، همگی به سمت بالای کوه حرکت کردیم. همونطور که کوه رو قدم زنان می رفتم جلو، شیب کوه سختتر می شد و نفس های من تندتر به شماره می افتاد. شروع کردم به عرق کردن. طوری نبود. اینکه خسته می شدم، اینکه نفس نفس می زدم، هیچ کودوم طوری نبود. کوهنوردی هستو خسته شدن هاش. کوهنوردی هستو عرق ریختن هاش. ده بیست دقیقه که شیب تند کوه رو بالا رفتیم، بدجوری همه خسته شدند. ایستادیم یه کنار تا یه چکه آب معدنی بریزیم توی حلقمون. هرچی فکرشو می کردم، وسط اون همه بگو بخند با رفیقام، وسط اون همه خوشمزه بازی که در می آوردم و رفیقامو از خنده می کشتم، جای یه شادی مطلوبتر خالی بود. جای یه دست ظریف و لطیف توی دستام خالی بود. جای یه سر روی شونه ام خالی بود. جای یه نگاه خیره خیره و مستقیم توی چشمام خالی بود. جای یه صدای خوشگل با حرف های قشنگ توی گوشام خالی بود. جای یه همراه دلخواه که از کوه بالا بیاد و مثل من عرق کنه خسته بشه کنارم خالی بود. جای حس اعتیاد به لمس پوست یه عشق دوست داشتنی نوک سر انگشت هام خالی بود. جای نفس های داغت روبروی صورتم خالی بود. جای بوی عطر نفس هات توی دماغم خالی بود. جای خنده های مستت خالی بود. میدونم. خبر دارم. تو اونقدر خوبی که شنیدم خودتم گاهی به خودت حسودیت میشه. اما. اما. اما چی می شد بیشتر مال من می بودی. کاش حد اقل اگه توی بیداری خیلی خیلی کم پیش میاد پیشم باشی یا کلا پیشم نیستی، توی رویا هایی که می بینم بیشتر پیشم می موندی. بعد از پنجاه شست دقیقه که به بالاترین نقطه‌ی مورد نظرمون روی کوه رسیدیم، اون بالا، نبودنت بدجور حس می شد. دود و صدای خوانش ترانه ها توی هوا پر بود و جای عطر تو خالی. گرمای دستم دوست داشت خودشو وسط دو تا دست مهربون و عشقی قایم کنه ولی هرچی گشت اون دست ها رو پیدا نکرد. دوست داشتم دیشب نصف شب، مثل یه پرچم خوشگل، روی دست هام می گرفتمت میذاشتمت روی شونه هام. به همه نشونت می دادم و با افتخار داد می زدم که ببینید. این بهترین رو ببینید. این عشق منه. این مال منه. این از خودمه. به من حسودی کنید. به این حسودی کنید. ما با هم قرار گذاشتیم فقط مال هم باشیمو بس. اگه بمیریم هم از هم جدا نمیشیم. خودتونو که بکشید هم، آخرش نمیتونید این خواستنی رو مال خود کنید. دوست داشتم نسیم خنک نصف شب دیشب از توی مو هات رد می شد تا میتونستم همون بالای کوه، نسیم تزیین شده با عطر موهاتو نفس بکشم. دوست داشتم دیشب توی حرف زدن های هیجانیت، یه قطره از گلاب دهن خوشبوت که همیشه تمیزه و همیشه برای من خاطره سازه، خودشو پرت می کرد توی آغوش چشم هام تا میتونستم یکی شدن باهات رو بیشتر تجربه کنم. حیف که نبودی. حیف که دیشب به جای خودت، فقط خیال بودنت رو همسفرم کرده بودی و خودت توی خواب مخملیت داشتی با گل ها بازی می کردی و ستاره ها رو تهدید به چیده شدن.

تقدیم به معشوقی که هنوز وجود خارجی نداره…

پ.ن.1.

برخی از هم محلی ها خصوصا خواهران کنجکاو، نشستن از اول سایت تا حالا رو بررسی کردن ببینن من با کیا بیشتر کامنت بازی کردم تا مثلا هویت شخصی که گفتم خیلی دوسش دارمو استخراج کنند و بعضیاشونم کشفیاتشون رو به اطلاع هم دیگه رسوندند. باید عرض کنم زهی خیال خام که حدستون اشتباهه.

پ.ن.2.

دقت داشته باشید من یه بهمنیم از نوع شدیدش. ما بهمنی ها سخت عاشق میشیم و آسون به کسی پا نمیدیم. حد اقل خودم اینطوریم که وقتی کسی رو دوست داشته باشم، اونقدر بهش نمیگم و این پا اون پا می کنم تا یا اون پیشنهاد بده، یا کار از کار بگذره و مرغ از قفس بپره. یه همچین آدم فرصت‌سوزیم من.

پ.ن.3.

من دقیقا دارم مثل شش هفت سال پیش تا حالا که اینجا دست نوشته های این شلکی میذاشتم میذارم. چیزی عوض نشده یا من تغییر خاصی نکردم. لطفا لطف کنید با توجه به شایعه‌زا بودن مسائل این شلکی، از گفتن و پخش کردن حدسیات نادرستتون نسبت به من به هم دیگه خودداری کنید. اگه واقعا قرار شد به یه نفر که وجود خارجی داشته باشه ابراز علاقه کنم، مطمئن باشید اولین نفری که اسمشو جار می زنه خودمم. دمتونم گرم.

۳۲ دیدگاه دربارهٔ «درد مشترک منو کوه: تنهایی»

یعنی میشه که بشه اول بشم؟
نمیدونم این مرضی که بهمنیا دارن تو فرصت سوزی, داستانش چیه. اما به کرات, یعنی به کراتاا, دیدم.
ولی دل نوشته ات رو دوست داشتم.
قشنگ بود.
بازم اینجوری بنویس.
بعد جالبه اکثریتتون هم اینجوری مینویسین بعد میگین: بابا حرفم مصداق واقعی نداره. آقا فازتون چیه خداییش؟
ارادت.

خخخخ ها. بعضی ها فقط مینویسن. ای متنو عالی بود. ولی خب همش نمیشه که غم. اگه خودمون ُ درگیره مشکلات کنیم که نمیشه. از بین میریم که! شادی هم خوبه. منم خودم مشکل دارم. ولی خب. سعی کردم شادی رُ اول قرار بدم. زیااااد به غم ُ غصه فکر نکنم.

خره خادمی یه دوستی دارم که هر وق ازش میپرسیم کوجا بودی میگه کوه. خخخخخخخخ. تک دختره. پولداره. داره زبون آلمانی یاد میگیره که وخسه بره آلمان. یعنی همه چیزش به تو میخوره. پولداره لازم نیس کار کونی. میره خارج. میره کوه و دستاشم گرمه. هاهاهاهاهاههاها. وخسم چادور چاقچور کونم برم براد خاسگاری.

مجتباخان سلام. من چندین پیراهن از شماها بیشتر پاره کردم فقط یک جمله خدمتت عرذ میکنم. جان عزیز خودت هیچ وقت دم به تله نده. همون طوری که یه وقت اگه عشقی سیگاری میکشی اون رو پشت دستانت بگذار هیچ وقت توی زندگیت عاشق نشو. درسته که خوبیهاش به دست و پنجه با خطر نرم کردنهاش هست ولی عاشقی به ما نابیناها نیامده و نیست. ولاه اگه خدای نکرده شدی روزگارت … نه به آن طرف میرسی و اگه به کسی دیگر هم ازدواج کنی اگه طرف مقابلت فرشته باشه و صاحب چندین اولاد هم شوی جز خون دل خون دل هیچ از زندگی نمیفهمی. از ما گفتن بود. الاهی به حرفهام هیچوقت نرسی. با تشکر.

سلام تو کارِت با یه معشوقِ دست آتشینِ گیسو کمند تف پَرون راه نمی افته دوای دردِ تو نزدِ ماس جایی ورای زمان و مکان ورای تخیل جادو معجزه باید به نزدِ ما در کوهِ قاف بیآیی نترس و شبانگاه به جای خابیدن روهِ خود را به پرواز درای فرا فکنیِ روه این راهیست برای دست یابی به من و به دروازه های اسیری

خب مجتبی تو اگه یه روز هم بیای جار هم بزنی باورم نمیشه! کلا به آینده عشقیت امیدوار نیستم!
منو تو به یک درد مشترک دوچاریم! و فقط مینویسیم!
به قول یکی از دوستان باید بگم:
تو فقط بنویس!

سلاممم مدیر خیلی قشنگ حستون را گفتید آرزو میکنم توی واقعیت برای همسر آینده تونم همینطور باشید ولی جالبه بدونید این خصوصیت مال بهمنی ها نیست کلا خصوصیت نابیناهاست.موفق باشی مدیر محله

بذار بهت ی مژده بدم . انسان با وجود فرزند و همسر باز همیشه حس تنهاییو رو داره.
اما افرادی که ازدواج می کنن و علی الخصوص بچه دار میشن نوع تنهایی و رنگ غماشون با مجردها فرق می کنه . این حرفام چه ربطی به پست تو داشتو نمیدونم.

سلام مجتبی.
خب فعلا که خبری نیست ولی واسه ی آیندت میگم یار مبارک بادا ایشاالله مبارک بادا، این حیاط به اون حیاط می پاشن نقل و نبات خخخخخخخخخخ
مرسی از پست باحالت.
شاد باشی.

خخخخخخخخخخ پ.ن۲ یعنی ما نیز به عنوان یک بهمنی شما را می تأییدیم ولی جدی شوما به عنوان یک آقا منتظر پیشنهاد طرف هستید آیااااا؟ گاهی چه زود دیر می شود هاا شکلک نذارید که از قفس بپره اگر یافتیدش….. یه بهمنی اصیل هیچ وقت موقعیت ها رو از دست نمی ده … هیچ وقت….
و اما کوه هم تنها نیست اگه به جای توجه صرف به خودش و استواری و غرورش نگاه کنه می بینه که یه چشمه از درونش جوشیده و جاری شده روی پستی بلندی های قله و دامنه هاش…. کوه باید ببینه اون چشمه رو …..

ببینید اگر دنبال رسیدن به حقیقت هستید، به خودتون زحمت ندید.
من اگر بخوام حقیقت را درباره کسی دیگه بدونم، میذارم خودش بهم بگه، نگفت هم به جهنم.
مجتبی، اگر به ما بگی که دمت گرم، نمیگی هم به درک

جالب بود کوه نورد عاشق پیشه
ادامه بده به شدت داری ازدواجی میشی مجتبی
این اپیدمی خوشبختانه تو رو هم داره مبتلا میکنه
پی نوشت ها که همه نصیبی ازش بردیم تو هم نوش جونت مگه خونت رنگین تره خخخخ
از الان تبریک میگم ازدواجتو دست تو دست هم خوشبخت زندگی کنید
هاهاهاها

سلام و ادب خدمت مدیر خوش تیپ و خون گرم محله.
این پستت خداییش اصل اصل جنس بود طوری که من ساکت همیشه تنبل الکامنت رو هم سر حرف آورد!
مدیر تو میتونستی شاعر خوبی باشی ها! بعد این جا یه شب شعر راه مینداختی. lol.
در باره ی واقعی نبودنش احتراما میگم که باور ندارم و نظرم هم فقط برای خودم محترم هستا.
اما از نظر کسی که گاهی چند بیتی میپرونه میگم، خیییییلی لطیف مینویسی وقتی بخوای، و خیییییلی روشن فکری بعضی وقتا، و البته خیییییلی آلبر کامو ای گاهی وقتا.
اما حسن نوشته هات اینه که هر طوری شروع بشه تا ته همون حال و هوا و ثبک رو حفظ میکنه بدون تغییر، بدون شکست، بدون لغات تکراری.
اولین باری که مطلبی ازت خوندم اون داستان آشپزخونه و کبابا و … بود و به عنوان یه دانشجوی ادبیات داستانی خیلی تو دلم تحسینش کردم.
بعد اون نمیشه دست نوشته باشه ازت و لینک رو باز نکنم.
در آخر اینو اضافه میکنم که داستان نویس خوبی هم میتونستی باشی، گرچه از طرز نوشته هات و شخصیتی که از پستهات تو ذهنم شکل گرفته میدونم هیچ وقت حوصله ی جدی دنبال کردنش رو پیدا نمیکنی.
در کل صادقانه و صمیمانه میگم، الاهی رؤیاهای قشنگ تو و همه ی دوستا و همنوعای خوبم زودتر به یه حقیقت رنگی و ملموس تبدیل بشه.
برای نوشته های قویت تبریک اون هم بسیار زیاد.
راستی بچه ها، زیاد عذیت نکنید مدیرو که پست دپرس میزنه گاهی، گاهی آدم دوست داره داد بزنه، شاید فکر نکنه به این که چند نفر قراره بشنون یا اصلا اگر شنیدن چی فکر میکنن، فقط نیاز داره شارژ بشه.
خوشحالم که این جا برای همه ی دوستان مثل یه خونه گرم و راحته.
همگی موفق باشید.

سلام مجتبی جان جالبه چندین بار شناسنامت رو خونده بودم ولی نمیدونم چرا متوجه بهمنی بودنت نشده بودم ،و همیشه دوست داشتم در خصوص اخلاقیاتت بیشتر باهات آشنا بشم و ببینم چیزهایی که تو بعضی از کامنت ها نوشته بودن در مورد اخلاقت علتش چی هست
حالا فهمیدم که تو هم از جنس خودمی تو هم بهمنی
و تو هم محکومی به قضاوت های نا عادلانه ،بدونه برگذاری دادگاه و دفاعیه
ما بهمنی ها خیلی دیر شناخته میشیم و وقتی هم از دستمون میدن تازه می فهمن که اشتباه کردن
البته چون ما هم یه کوچولو غرور داریم بعضی وقت ها فرصت ها رو میسوزونیم
ولی چه کار میشه کرد بهمنی هستیم و توی خلوت واقعیمون افراد کمی اجازه ورود دارن
.یه بهمنی عاشق از جنس محکوم به عشق نابرابر که شادمهر نام داره

از تمام کامنت ها ممنون.
خوشحالم به کوچه‌ام سر می زنید.
از Miss_bahari_joon
s313
sarah banoo
Zahra
ابراهیم
امیر سرمدی
بانو
بی ادعا
پسر پاییز
حسین بَلْوَردی
رعد بارانی
رهگذر
سارای
سجاد نبی لو
سید داوود حسینی
سیمرغ
شادمهر
علی اکبر خویی
علی حضرتی
علیرضا مددی
فرشته
کامبیز
محمد ملکی
محمدرضا قنبری
محمد‌قاسم کفیلی
مرجان
مهدی احمدی
تا وحید.
تمام کامنتاتونو خوندم.
از شوخیاتون لذت بردم.
به راهکارهاتون فکر کردم.
قضاوت‌هاتونو تأمل کردم.
از آرزوهاتون واسم لذت بردم و گاهی تعجب کردم.
خلاصه که کلی انرژی گرفتم وقتی تونستم اینجا بنویسم. و هزار برابرش انرژی گرفتم وقتی دیدم چقدر تعداد زیادی منو میخونن و به حرفام اهمیت میدن.
خیلی وقتا آدم همین که بشینه با یکی حرفاشو بزنه، واسش بسه.
دیدید گاهی وقتا فقط دوس دارید یه گوشی باشه شما رو بشنوه؟
منم گاهی وقتا همین حس بهم دست میده.
خلاصه که ایول به حضور تکتکتون!
هستم اگر نیستم.
گر نروم میروم.

دیدگاهتان را بنویسید