جستجو
Close this search box.
جستجو

دفتر خاطرات بوقلمون خداحافظ دوست ناباب!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! خب بچه ها من دوباره اومدم با تعریف یه خاطره، حالا نمیدونم اینجا باید داستان تعریف کنم یا خاطره ی خداحافظی با یه دوست ناباب را تعریف کنم، حالا دوباره یه دوستی که مدتی است باهاش تماس نگرفته ام بهم شک میکنه و فکر میکنه که خودش دوست ناباب من بوده و من باهاش خداحافظی کرده ام، یادش بخیر در کتاب فارسی پنجم دبستان یه درس بود که موضوعش من کیستم بود، وقتی درس را میخواندیم یکی خودش را بوسه معرفی کرده بود، دوستان عزیز-سالها پیش بنده از بوسه نفرت داشتم اما وقتی خودم را شناختم متوجه شدم که با این دوست ناباب رفیق شده ام و هر چه بوسش میکنم بیشتر خوشم میاد و بیشتر لذت میبرم، من بدور از چشم خانواده با وی دوست شده بودم و سعی میکردم خانواده متوجه دوستی من با بوسه نشوند، روزی وقتی از اداره به خانه آمدم خانم شک کرد و گفت: بوی بوسه میدهی: منم در اثر شیطنت با دست راستم بر پشت دست چپم کوبیدم و گفتم: ای وای گاومون زایید… و با خنده بحث را عوض کردم و این اتفاق بارها تکرار میشد، راستی دوستان چرا ما راضی میشویم با چیزی دوستی کنیم که بوی نفرت انگیز تولید میکند! کم کم اتفاقاتی در زندگی افتاد که خانواده متوجه دوستی من با این دوست ناباب شدند و برای اینکه من ناراحت نشوم حرفی به من نمیزدند، البته بنده هم در حضور خانواده و اطرافیان و دوستان از بوسه استفاده نمیکردم، بارها بعضی از همکارانم مرا تشویق به خداحافظی با بوسه میکردند اما موفق نمیشدند، ما چندتا دوست پایه بودیم که در تفریحات جمعی بوسه میزدیم و کیف میکردیم و لذت میبردیم، بارها اتفاق افتاده بود که افرادی مرا بخاطر دوستی با بوسه با زخم زبان بی شخصیت کرده بودند، بارها ترک بوسه کردم ولی دوباره خر میشدم و باهاش دوست میشدم، یک بار به مدت نه ماه موفق شدم از دست این دوست ناباب فرار کنم، اما یک اکبر با حرفهایش توانست روی مخ من تإثیر بگذارد و دوباره مرا با بوسه رفیق کند، پس از چند ماه دوباره فرار کردم و یک شب با همان اکبر نشستیم و دوباره با بوسه رفیق شدم، راستی من عجب اراده ای داشتمهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها، پس از مدتی دوباره برای شش ماه فرار کردم و برنامه ای پیش آمد که مانند یک بیمار روانی شده بودم و دیگر نمیتوانستم کارمند خوبی برای اداره باشم و تصمیم خطرناکی گرفتم که باید بیکار میشدم و افسرده در خانه منتظر مرگ میماندم که ناگهان فکری به خاطرم رسید و سعید را صدا کردم و پولی بهش دادم و گفتم برو بیرون و فلان بوسه را برایم بگیر، از سعید انکار و از من التماس و موفق شدم آن روز تا عصر یک بسته بیستایی مانتانا طلایی را بوسه بزنم و با خود عهد و پیمان بستم که دیگر مانتانا جون را از خودم دور نکنم، خلاصه دوستان من خاطرات تلخ و شیرین بسیاری از انواع بوسه ها دارم که چه بلاها که سرم آمده است، ترک های من از یک روز تا ده روز و بزرگ ترینش نه ماه بوده است، هروقت هم شروع میشد و کسی اعتراض میکرد میگفتم: دوباره خر شدم، به به چه اراده ای دارم، راستی از 21 بهمن 93 که به مسافرت مشهد رفتم دیگه بوسه نزدم، من اوایل بهمن ده بوکس مانتانا طلایی خریدم و نه بوکسشو هنوز دارم، یک بسته باز شده در جیب کاپشنم در روستا گذاشتم، یک بسته باز شده در جیب کتم در اتاقک انباری پشت بام، دو پاکت کامل در کیفم داخل اتاق، هشت بوکس و نیم در محل کارم، حالا شما بگویید اینها را بفروشم یا ببخشم یا بگذارم برای روزگاری که اگر دوباره خر شدم خودم استفاده کنم، راستی آن دوست اکبرم یا اکبر ترم دیگه نمیتونه خرم کنه که با بوسه ها دوست بشوم، ولی احتمال داره که روزی خودم اراده ی قوی پیدا کنم و دوباره با بوسه های عزیزم دوست شوم، دوستان باور کنید من قبلا که به این محله می آمدم با چندتا بوسه سرگرم میشدم و مینوشتم، اما مدتی است که حتی هوس بوسه نمیکنم، خوب این هم قسمتی از خاطره ی من در باره ی بوسه و دوست ناباب که با اراده ای قوی با آن وداع کرده ام و امیدوارم که دیگر اکبر نشوم!

۲۱ دیدگاه دربارهٔ «دفتر خاطرات بوقلمون خداحافظ دوست ناباب!»

سلام و وقت به خیر! به این شرط که دیگه با بوسه رفیق نشید، این پست رو می پسندم! می شناسم افرادی رو که جدی جدی با بوسه خداحافظی کردند و دیگه سراغش نرفتند! یعنی حتی با یه چیز بدتر از بوسه هم رفیق شده بودند، ولی دیگه اصلا و تحت هیچ شرایطی سراغش نرفتند. پس با توجه به مطلبی که نوشتید شما هم قطعا میتونید کافیه که بخواهید. شاد، موفق و سر زنده باشید.

درود! متشکرم! سعی میکنم، بهترین موقعیت برای عشق و حال با بوسه اردوی محله بود که هم رنگ جماعت شوم و با بوسه های موجود از دوستان پذیرایی کنم که در ترک باقی ماندم و این لذت را از اردو و جمع دوستانه نبردم، لذت نبردم که توسط دوستی بی شخصیت نشوم!

درود! تو عزیز دلمی-من که در اردو هوای حال کنندگان با بوسه را داشتم و نگذاشتم از دوستشان بوسه فاصله بگیرند، حتی یکی را در محل اصلی اردو به حیاط خلوت بردم تا با خیال راحت از بوسه لذت ببره!

سلاااااام. می خوای ببوس ، می خوای نبوسسس .
ما که هر چی بگیم تو کار خودتو میکنی ههههه
اونقدر بکش که کلت دود بشه بره هوااااا . پس هر چی تو اونو بکشی ، اونم تورو بیشتر به سمت قبر می کشه ههههه
بکششششش جانم ! نوش جان

درود! تو کوچک تر از آنی که بتونی منو تحریک یا تشویق کنی که ببوسم، حدود شش ماه بود که در محل کارم اتفاقاتی افتاده بود که دیگه از بوسه لذت نمیبردم و از روزی هفت نخ به روزی یک پاکت بیست تایی رسیده بود و دیگه حال نمی داد، اگه خواستم دوباره رفاقت با بوسه را شروع کنم باید از اتاقم خارج شوم و با قدم زدن به محل خاصی از پارکینگ اداره بروم و بوسه بزنم و رفتن به آنجا اصلا باحال و لذت بخش نیست، من ارادی بوسه زدن را دوست داشتم و با آن حال میکردم که با تغییر و تحولات اداره آن لذت ارادی با بوسه از من صلب شد!

سلام
مضمون پست رو اول نفهمیدم بعد فهمیدم که کاش نمیفهمیدم
ولی آفرین که با این دوست ناااااااااابااااب وداع کردی
دیگه سراغی نگیری ازش هااااااا
آفرییییییین

درود! دوستی دارم که همیشه تلاش میکرد مرا تحریک کند که نتوانم با بوسه وداع کنم و مدتی است که با خودش هم موقتی وداع کرده ام و منتظرم که اگه دوست داره با هم دوست باشیم با یک تماس ثابت کنه که از دوستی با من فراری نیست، ولی او اکبر تر از این حرف هاست و من سعی میکنم اطراف بوسه نچرخم!

سلام بر آقای پژوهنده یا همون عدسی ی خودمون آقا شما کارِت درستِ حتما هم میتونی این مرگِ کند رو ترک کنی آقا حیات خلوتی به این شلوغی هرگز ندیده بودم هر وقت کاملا موفق شدی منو هم خبر کن تا ازت روش ترک شو یاد بگیرم بازم خیلی مردی که این همه از این کوفتی داری و همه جا رو باهاش مین گذاری کردی ولی تونستی خودتو کنترل کنی و وسوسه نشی و سراغش نری یدونه ای تکی همیشه شاد و موفق باشی دوست خوبم

درود! اولین بار با تشویق یکی از همکاران هر ده روز که میگذشت یکی کم میکردم، وقتی به روزی سه تا رسید با دوستان به مشهد مسافرت کردم و دیگه بوسه نزدم، وقتی پس از یک هفته برگشتم و به اداره وارد شدم هوس کردم و تا سه روز بیخیالش شدم، اما دوباره شروع کردم!

سلااااااام بر عدس عدسی،میگم بخدا تو میتونی مقاومت کن و دیگه سمت این کوفتی نرو،اینا همش مضر هست و تاثیرات بدی بر روی بدنت میذاره،کلا سلامتی تو ازت میگیره بعد دیگه ما عدس نداریم که عدسی درست کنیم خب خخخخی،یعنی که میدونی چیه آیااااا خب یکبار برای همیشه یه بوسه ی خدافسی بهش بزن و دیگه هم سراغش نرو،آفرین،تو میتونی،همیشه بگو من میتونم و دیگه هم سراغش نمیرم،هوهو،هورااااٱااااااا،خدافسی

درود! من در مسافرت هایم یا ترک میکردم یا در طالار اندیشه به دو کیفه میپرداختم، این بار هم پس از هجده روز ترک بوسه در اثر یک اتفاق به طالار اندیشه اداره رفتم و با یک بوسه دوست شدم، اولین کام را گرفتم، وقتی دومی را گرفتم پشیمان شدم، وقتی خواستم سومین بوسه را بزنم غمگین شدم و محکم کوفتمش به درون سوراخ طالار و دیگه قصد ندارم با این دوست ناباب بوگندو رفاقت کنم!

درود! تاکنون چندین ورزشگاه با سود دخانیات در کشور تإسیس شده است، یکی از پایه های سودمند کشور تولید و فروش بوسه است که هزاران کارمند در اداره ی دخانیات شاغل هستند و حقوق میگیرند، به نظر بنده نان بریدن هنر نیست، ما باید افراد خر و خرتر را تشویق کنیم تا بیشتر از دخانیات استفاده کنند و باعث پیشرفت کارمندان و خانواده هایشان شوند، راستی کودوم خری هست که صدو شست هزار تومن پول خرج کنه و لهشون کنه که من دومی باشم، من بوکسها و بسته های مصرف شده ی دو سالم را هم اینجا بایگانی کرده ام که وجود سند جنایت مصرف شده از بین نرود!

با سلام من ۲۶ سال گرفتارش بودم
بالاخره از خواب نادانی بیدار شدم و با خود گفتم چرا نمیتوانم با دشمن ده سانتی مبارزه کنم اگر او را شکست ندهم چگونه میتوانم با دشمن دو متری بجنگم با این فرض شروع به مبارزه کردم یک ماه بشّدت با یکدیگر جنگیدیم
او به من حمله میکرد من حمله او را دفع میکردم حمله او بصورت موج خشن بود در ذهن من تامرا وادار به آن کار کند
من با خوردن شیر و آجیل به جنگ وی میرفتم و توانستم او را شکست دهم
شما نیز دوستان چرا پشتِ دشمنتان را میبوسید کمی به خود آیید

درود! آفرین بر تو که توانستی یک درصد از حقوق سازندگان و فروشندگانش را کم کنی: راستی چه مدت است که بوسه نزدی، چند سال پیش که من با بوسه وداع کرده بودم یکی از همکارانم با من عهد و پیمان بست که اگر تا دو سال بوسه نزدم صد هزار تومن به من بدهد و این عهد و پیمان را نزد چند نفر نوشت و امضا کرد، خلاصه وداع من نه ما بیشتر طول نکشید و بازار خنده برپا شد، البته بوده اند افرادی که بیشتر از دو سال هم وداع داشته اند و دوباره شروع کرده اند!

سلام بر عدسی اومدم به ملیسا خانم بگم قرار بود اون هفته پریسا قهوه خونه بزنِ گفت من نمیتونم از اول قهوه خونه بهش گفتم تو میتونی تا آخر قهوه خونه هرچی گفتم تو میتونی خسیس زیر بار نرفت عدسی و همه ی بچه هایی که حضور داشتند هم شاهدن حالا تو بهش بگو شاید حرف تو در دل خسیسش اثر کند

خخخخ،عمو علی یعنی دارم میخندم که،یعنی عمو میخوایی خودم به اسم پریسا قهوه خونه بزنم عمو خخخخ،پریسااااآااااااآااااٱااااٱاااا کجایی بیااااا که داریم برات نقشه های بد بد میکشیم که خخخی،

درود! ببینید بچه ها-من یه نقشه میکشم: یه پست میزنم و در عنوانش مینویسم قهوه خونه پریسا بوقلمونی: بعدش توضیح میدهم کسانی که رنگ عوض میکنند بوقلمون هستند، خوب همه میاند در قهوه خونه جمع میشوند، بعدش من و پریسا قرعه کشی میکنیم که کدامیک بیاییم مسئولیت قهوه خونه را به عهده بگیریم!

سلام سلام سلاااآاااآااام.
خدمت عزیزانی که شما باشیییید، من۱بار اومدم اینجا کامنت بدم نمی دونم وردپرس بود اینترنت بود چی بود نپسندید و پرتم کرد بیرون من هم ترسیدم دفعه دیگه با چک و لقد، تأکید می کنم، لگد نه ها، لقد بی افته به جونم دیگه رفتم و نیومدم. عدسی بوسه رو بیخیالش بیا آب زرشک رو امتحان کن به جان خودم دیگه طرف بوسه نمیری. قهوه خونه، نه! من نیستم. عدسی و ملیسای عزیز دلم خودتون بزنید من قهوه نمیدم اون هم با شرایط دردناک شهروز.
همگی شاد باشید تا همیییشه.

دیدگاهتان را بنویسید