هر چی بهت میگم عصا دستت بگیر, به خوردت نمیره که نمیره. متوجه نمیشی که نمیشی.
چی؟ خوشت ازش نمیاد؟ زشته؟ خجالت میکشی؟ خو خجالت بکشی بهتره یا درد بکشی؟ آبروت میره؟ نمیخوای دیگران متوجه بشند نابینایی؟ یعنی میه نیستی؟
الآن بنظرت خوبه بگم حقته. خوبه بگم بیشتر اَ این و بدتر اَ این باید واست اتفاق میفتاد.
هان. خوبه یا نع. آخه قربونت برم. احمق بودن چه قد؟ خریت تا کجا؟ تجربه به چه قیمتی؟ غرور الکی تا کی؟
آخه غد بودن هم حدو اندازه ای داره. نداره؟
یعنی چی آخه. بر میداری تنهایی اونم بدون عصا میری اوور خیابون, نمیگی یه وقتی یه بلایی سرت میاد. فک نمیکنی علاوه بر داغون کردن خودت, زندگی هم به کام اطرافیانت زهر میشه.
بابا حد اقل اگه تنهایی هم میری اوور خیابون, یه چوبی عصایی چیزی دستت بگیر که اگه یه وقتی اتفاقی واست افتاد, خونوادت اَ دیَت برخوردار بشند خو.
دادا اعتماد به نفس. بابا اعتماد به سقف. عزیز اِند همه ی خوبیا و هر چی تو میدونی و من نمیدونم.
نکن عزیزم. قربونت برم این کارا چیچیه آخه.
خو نتیجه ی کارِت شده اینکه بیهوش باشی رو تخت بیمارستون.
الآن نتیجش این شده که دستو پات بشکنند. ایجوری خوبه خداییش. یعنی خوشت میاد؟
یعنی میخوای غیر درد ندیدن که خودش درد کمی نی, یه درد دیه هم داشته باشی.
نکنه بازی نهنگ آبی رو انجام دادی ما خبر نداریم.
خو وقتی که اَ مدرسه برمیگشتی, حد اقلش اَ یکی کمک میگرفتی که تا اوور خیابون همراهیت کنه.
البته خدا رو شکر خطر اَ بیخ گوشِت رفع شده. ولی این دلیل نمیشه که تو بخوای این راهو ایجوری ادامه بِدی.
این دلیل نمیشه که من نگم آی اونایی که عصا دست نمیگیرید, خطر در کَنین شما هم هست.
بابا این عصا شناسنامه یه نابیناست. هویت یه نابیناست. چشم یه نابیناست. چرااا تو کفت نمیره آخه.
امیدوارم اوناییمون که عصا دست نمیگیریم, هر چه زودتر راهمونو تغییر بدیم و مسیرمونو عوض کنیم.
اینا رو ننوشتم تا کسیو تحقیر کنم. ننوشتم تا برتریمو به کسی اثبات کنم و بکوبمش تو سر کسی. ننوشتم که فقط نوشته باشم که تموم بشه بره.
نوشتم تا جلوی تجربیات تلخ گرفته بشه. نوشتم تا آزموده رو نیازماییم. نوشتم تا عبرت بگیریم.
درسته. هرکی هر جوری که بخواد میتونه زندگیشو بکنه و تصمیم زندگی هرکی هم دست خودشه. واس همینه که میگم
در نهایت که من قصد نصیحت ندارم, چرا که هیچ فایده ای هم ندارد.
ولی حتمی واسش دعا کنید بچه ها.
۵۴ دیدگاه دربارهٔ «قصد نصیحت ندارم, چرا که هیچ فایده ای هم ندارد.»
دروووووود شدید با حرف هات موافقم. به نظر منم عصا برا ما مثل هویت میمونه. گرچه خودمم زیاد استفاده نمیکنم ولی خب هنوز مجبور نشدم وگرنه حتما دست میگیرم و نمیتونم کسایی که میگن نمیتونن عصا دست بگیرن درک کنم
سلام خدمت شما بله منم با حرف هاتون موافقم راستش خودم هم عسا دست نمیگرفتم ولی العان دیگه این کارو میکنم من تا العان پیشش بودم به هوش اومد خدا رو شکر دیگه عموش اومد پیشش من رفتم
درود. امیدوارم هر چه زودتر عصا دست بگیری, چون واقعاً واجب واجبه. اَ اُوجَب واجباته.
سلام حسین جان امیدوارم هرچه زودتر سلامتیت رو به دست بیاری و در مورد عصا هم چیزی ندارم بگم چون بنا بر دلایلی خودم هنوز عصا رو نمی گیرم تو دستم البته من بدون همراه تا حالا هیچ کجا نرفتم
شاد مهر جان سلام اشتباه میکنی اگه تا العان این کار رو نکردی حتما دستت بگیر موفق باشی
درود هم استانی. هر چه زودتر اقدام کن, چون همین الآنشم دیره. ارادت.
وآآآآآی از کل پست فقط یک جمله مرا مسحور خود ساخت و باعث شد سر در جَیب تفکر فرو ببرم و در آفاق و انفس غور وافر کنم و آن جمله این بود: خریت تا کجا
سلام واقعا ما با این خریت داریم خودمون رو به فنا میدیم
درود همزبون. خَخ. خو میه دروغ میگم آخه.
همچنان به تفکرت مشغول بااااش. مخلصیم دادااااا.
سلام. یک. ایام مُحَررَم رو تصلیت میگم، دو! کاکُ عصا که دستت قطع نمیکنه. خُ یِی جُی که میریااا. بیگیر دستت
سلام مهدی جان ببخشید که من به جا حسین جواب میدم دیگه باید عسا دست بگیره خداییش اینبار تونست جان سالم به در ببره خخخخی
درود. امیدوارم بعضیامون عبرت بگیریم. مرسی که اومدی.
اگه واقعا همچین اتفاقی افتاده باشه، امیدوارم بهبودی حاصل بشه.
بعدشم نمی فهمم چرا صاحب پست یکیه ولی کامنتاشو یکی دیگه داره جواب میده.
مشکوک می زنید
درود مجی. خَخ نع مشکوک نمیزنیم دادا. سجاد چون همسایه دیوار به دیوارشونه, واس همین به نوعی شده خبرنگار خَخ.
من خودم هم اَ سجاد شنیدم. ولی گفتم پستشو من منتشر کنم.
سجاد واس خودش می جوابه, و من هم واس خودم می جوابم.
این نوعی اتحاده دیه. خَخ.
یکی دیه تصادف کرده, یکی پستشو میزنه, و یکی دیه هم کامنتاشو جواب میده هَه.
چاااکریم.
سلام علی آقا. میگم برادر چندتا مسأله. اول اینکه یکی از سؤالهای منو مجی پرسید. من هم میخواستم بپرسم چه جوریه؟ من که نگرفتم. میشه شفاف سازی کنی! دوم اینکه خیلی حال کردم بعضی جاهاش رو لری نوشته بودی! جالب بود برام! و سوم. علی جان، این حرفها رو ول کن. فقط خدا وکیلی، تو رو جان هر کی دوست داری، این کلمه ی از رو درست بنویس! ببین میدونم قبلا یکی دیگه هم گفته بود، ولی بذار منم بگم. خدایی چند میگیری این کلمه رو توی محله درست بنویسی املای بچه ها رو خراب نکنی؟
از.
از.
از.
درود. جواب سؤال اولیتو در جواب به مجی نوشتم, برو بخون.
در مورد لری هم لطف داری عزیزم.
واس اینم مینویسم اَ, چون صمیمیتش بیشتره عزیزم.
حالا در مورد ایکه املای بچه ها رو خراب میکنه یا نمیکنه, واقعاً نمیدونم چه قد درسته.
ولی در کل نوشتن با لهجه رو دوست دارم, چون صمیمیت خاصی توشه.
هرچند یه جای دیگه هم اعتراضی به این سبک نوشتن دیدم، ولی فکر میکنم این هم یه جور محاوره نویسیه. حالا میشه با اغماض پذیرفتش.
سلام سلام. خجالت را با درد باید بکشند. در حین اینکه خیلی ناراحت شدم ولی عصبی هم شدم. آخه وقتی نمی بینیم چرا لج می کنیم که عصا رو دست نگیریم. وقتی خوب شد میرم دو تا گوشاشو میکشم. خخخ
ممنون از پست سودمند. موفق و پیروز باشید
درود. دادا بیا در خصوص کشیدن خجالت با درد توضیح بیشتری بده. این جمله ایهام نداره بنظرت آیا؟ خَخ.
یعنی زهر خجالت را به نیش درد نوش جان نماید.
سلاااااااام ب هم محلی های عزیز امیدوارم خوب خوش و سلامت باشید
با صحبتات موافقم من خودم از عصا استفاده نمیکردم چرا پیش خودم میگفتم اگر عصا دست بگیرم مردم میگن تو بدبختی نمیتونی راه ب ریی اثلن بیخیال عصا . الآن پشیمونم ولی پشیمانی صودی ندارد حدود دو هفته پیش داشتم از پله ها پایین میومدم نمیدونستم کنار پله ها نرده نداره خلاصه پرت شدم ساعت ۳ بعد از ظهر بود رفتیم بیمارستان پس از جواب عکس گفتن زانوت شکسته و رباط پات پاره شده ۳ روز تو بیمارستان بودم زمان خیلی دیر میگذشت بهتون توصیه میکنم عصا را فراموش نکنید . موقع راه رفتن حواصتون ب اطرافمون باشه
درود. همی الآنشم دیر نی محمد. اَ همی الآن هم میتونی شروع کنی.
امیدوارم هر چه زودتر راه بیفتی. مرسی اَ اشتراک تجربت, هر چند تلخ بود.
سلام!
از بهبودی نسبی حسین بسیار خوشحالم. خدایش سلامتی دهد.
من هم مثل شادمهر عصا دست نمیگیرم، ولی تنها هم جایی نمیرم. هرچند دارم به استفاده از عصا جدی فکر میکنم.
درود. امیدوارم این فکر هر چه زودتر عملیاتی بشه.
سلام ممنونم علی جان اگه راه افتادم بدونه عصا تا تو حیاط نمیرم
درود. والا تو حیاط که نه خَخ, ولی من اگه یه بینای همه فن حریف هم همراهم باشه و قرار بشه باهاش جایی برم, حتمی باید عصا دستم باشه.
منم برای حسین مهدوی عزیز آرزوی بهبودی و بازگشت سلامتیش را دارم
از علی هم بخاطر تذکرات مفیدش و ز ن این پست و یاد کردن از یکی از دوستان و همسرنوشتی هامون صمیمانه سپاسگزاری و تشکر میکنم
درود عمووووو. عمو جون خیلی وقته به کلبه ی درویشی ما سر نزدی عمو جوووووون.
مرسی اَ آرزوی قشنگت. انجام وظیفه کردم. ارادت.
سلام علی. در صورت واقعی بودن این اتفاق، امیدوارم که خیلی زود بهبودی حاصل بشه، و به کانون گرم خانواده برگرده. بی صبرانه منتظر آموزش بعدیت هستم.
درود. خَخ میه فک کردی ساختگیه هان.
نع متأسفونه واقعیه و واقعیت هم داره.
مرسی اَ حضورت. ما هم امیدواریم.
سلام و ارض ادب خدمت دوستان عزیز خوبید مدیر جان همون طور که داش علی گفت ما همسایه هستیم من پیشش بودم به خاطر همین اومدم پرو بازی در آوردم و جواب کامنت هارو دادم که ای کاش این کارو نمیکردم همین گفتم شاید یکی از دوستان بخاد حالشو بپرسه همین موفق باشید
درود. چه قده همین همین میکنی تو بچه. ای بابااااا.
سلام من به هوش اومدم و بدون عصا هم نمردم. خخخ. یا حق.
درود. نگران نباش. به زودی میمیری خَخ.
سلام. خب من امیدوارم که ایشون زودتر بهتر بشن و بچه ها هم با روشهای بهتری کمکشون کنن که عصا دست بگیرن. ضمنا آقای بی ادعا، اینکه اینطور نوشتن محاوره ای هست درسته و به نظر من غلط املایی بیشتر نگارش رو خراب میکنه تا محاوره ای نوشتن ولی باور کنید این قضیه رو nvda که اصلا نفهمید و اصولا ما رو بیچاره میکنه تا نوشته های شما رو بخونه. شما مختار هستید هرطور که میخواین بنویسید و اگر از نظر کادر مدیریتی مشکلی بود قطعا پستاتون انتشار داده نمیشد. از نظر ما هم مشکلی نیست و برای سلیقه ی شما احترام قائلیم اما اگر امکانش هست به خاطر درست تر خونده شدن متون توسط صفحه خوانها، کلمات رو کامل و به شکل نوشتاری خودش بنویسید.
ممنونم و موفق باشید
درود. چشم. خوشم اومد منطقی, زیبا و با دلیل گفتید که چه جوری بنویسم. سعی میکنم بیشتر حواسم باشه.
نه من پستهامو خودم منتشر میکنم. حق دارید. شرمندم که آزرده خاطر شُدید.
دشمنتون شرمنده. از پستهای آموزشی شما میشه این رو برداشت کرد که به رفاه حال بچه ها اهمیت میدین و براش تلاش میکنید. من هم به خاطر همین این رو مطرح کردم. اما اگر حرفم حتی ذره ای هم موجب رنجش شما شد، عذرخواهی میکنم
نع به هیچ وجه. من از چیزی که زیاد لذت میبرم, انتقاد سازنده و دلسوزانه هست.
چون وقتی کسی ازم انتقاد میکنه, این یعنی اینکه واسم ارزش قائل شده, و خواستار پیشرفت منه.
سلام
حرفهای به جایی بود.
متاسفانه خود من هم به بیناییم اعتماد زیادی داشتم.
اتفاقی برام نیفتاد ولی از تجربه دیگران عبرت گرفتم
و جدیدا دارم عادت میکنم عصارو همراه خودم داشته باشم.
همین دو روز پیش برای خواهر کم بینای خودم به خاطر عصا نداشتن اتفاق بدی افتاد.
البته که شهرداری هم مقصر بود ولی قطعا اگه عصا داشت زودتر متوجه چاله میشد.
و پاش نمیشکست.
امیدوارم این اتفاق ها و برای خودشون و بقیه درس عبرتی بشه.
واقعا ناراحت کننده هست.
موفق باشید.
درود. امیدوارم همه ی ما روزی به این باور برسیم که زندگی بدون عصا خیلی سخته و عصا رو واقعا به عنوان یه نقطه ی مثبت ببینیم نه منفی.
عصا بسیار با کلاس و عجیب با کلاسه . ولی اینکه عصا دست نگیرید و با کمک کسی راه برید باعث میشه که دیگران حس ترحم به نابینا داشته باشن .
بی ادعا تینا جون نوه رعد داناست . هر چند متوجه کامنتش نشدم ولی حتما ی چیزی می دونه که میگه . به حرف تینایی و شاگرد جدید گوش کن ضرر نمی کنی
درود. البته نحوه راه رفتن با یه بینا هم خیییلییی مهمه در نگاه دیگران.
چشم. ما کلا گوش به فرمانیم.
سلام برعلی آقای کریمی. دوستانی که عصا دست نمی گیرند اول باید روحشان با چیزی تصادف کنه تا بفهمند عصا عزت میاره نه ذلت. جسم خوب می شه میره این تحول باید در روح این نابینا ها به وجود بیاد. من بارها با این طور افرادی رو به رو شدم بارها هم براشون مشکل پیش اومده ولی باز دست برنمی دارند و بی عصا راه میرن. بقولی باید سر روحشون به سنگ بخوره تا بفهمند عصا دست گرفتن یه واجب است برا نابینا…. تازه یکی شون مدعی بود من عصا دستم گرفتم ماشین بهم زده دیگه دست نمی گیرم!!! بعدش معلوم شد این بنده خدا عصا دست گرفته مستقیم رفته تو خیابون بدون اینکه از دیگر حس ها و نشانهای اطرافش استفاده کنه!!! گناه ندونم کاریشو گردن عصا مینداخت…. چند بار ازش خواسته بودم در کلاسهای جهتیابی شرکت کنه می گفت لازم نمیشه!!!! بهرحال امیدوارم حال این دوست عزیز هم به زودی خوب بشه و واقعا از این تجربه تلخ درس گرفته باشه و خودش هم مبلغ باشه برا دیگر دوستان بی عصا….
درود. والا چی بگم. حرف حساب جوااااب نداره.
واقعاً به خودم امیدوار شدم خَخ. پس تعطیلتر از من هم هست, منتها من خبر ندارم. مرسی که اومدی.
درود!منم قصد نصیحت تورو ندارم چون میدونم که نصیحت پذیر نبوده ای و نخواهی بود و فایده ای هم نداره
خخخخخخخخخخخخخخخخ!
آفرین بر تو که متوجهه اوضاع من شدی.
سلام در این موارد بعضی معلمها هم مقصرند دوران تحصیل در ابابصیر معلم ورزشی داشتیم بنام آقای توکلی که از اون طرف بوم افتاده بود و در تشویق بچه ها به زرنگی و عدم وابستگی افراط میکرد و میگفت دکتر خزایلی هیچ وقت حاضر نبود عصا دست بگیره یکی نبود بهش بگه زمان دکتر خزایلی خیابونها با حالا قابل مقایسه نبود حالا به کوچه ها هم اعتباری نیست راه به راه یا ماشین پارکه یا ساختمون سازیه یا … ببخشید طولانی شد
درود. آقای توکلی رو خوب یادم میاد. متأسفونه نداشتن یه معلم خوب هم دیگه دردو بدتر از اونی که هست میکنه.
همین آقای توکلی یواش راه رفتن را ترس تلقی میکرد و هرکی یواش راه میرفت جلوی بقیه تحقیرش میکرد یکبار در مسیر سالن گلبال ابابصیر که تازه افتتاح شده بود چند متری جلوتر از من میرفت ناگهان توی چاله ای افتادم و هردو پام کمی زخمی شد پرسید طوریت شد گفتم نه خیلی گفت عمدا چاله را بهت نگفتم
خَخ ما به آقای توکلی میگفتیم لب را بِگَز و اون متوجه نمیشد که ما داریم شماره ی خونِشو میگیم.
واس همینم میگفت خودت لب را بِگَز.
البته اون شماره الآن عوض شده.
حالا این لب را بِگَز چطور شد شماره؟ بوگوووووووووو!
سلام
چرا دروغ بگم؟ من هم هنوز عصا دست نگرفتم و البته جرأت اینکه تنها بیرون برم رو هم ندارم. نه اینکه از عصا دست گرفتن خجالت بکشم، یا اینکه ننگ بدونم که اگه اینطور بود، و اگه نگاه دیگران برام مهم بود، از دیگر تجهیزات نابینایی هم استفاده نمی کردم. البته به طور جدیتر توی فکر این هستم که عصا دست بگیرم. فکر می کنم مسئله صرفا خجالت و همین ها نیست. یکی از دلایلشو دوستان تو کامنتا نوشتند و من هم روش تأکید دارم. زمان کودکی، برای نابینایان مادرزاد زمان مناسبی هست که تشویق بشند و طریقه استفاده صحیح رو هم یاد بگیرند. چون کودکی دورانی هست که شخص انعطاف بیشتری داره و پذیرشش براش خیلی راحتتره. خود من کلاس سوم چهارم دبستان بودم که وقتی متوجه شدم چنین امکانی هم هست، پیگیر شدم که داشته باشمش. بهم دادند ولی اشتباهی که مرتکب شدم و هنوز هم دارم تاوانشو پس میدم اینه که بهم گفتند مدرسه نبر چون بقیه دانشآموزا که ببینند هم میخوان و ما به تعداد کافی نداریم. نه خودم و نه خانوادم فکر اینو نکردیم که اتفاقا مدرسه بهترین جایی هست که میشه ازشون بخواییم برامون هم کلاس جهتیابی بذارند و هم عصا در اختیارمون. همینطور که بریل رو کامل بهمون یاد دادند. معلمی داشتیم که به خوبی دوره دیده باشه و کاملا مسلط باشه ولی متأسفانه امکان نبود که بشه از دانشش به نحو احسن به نفع همۀ دانشآموزان استفاده کرد. قبول کنیم سن هرچی بالاتر میره انعطاف پذیری کمتر و کمتر میشه.
امیدوارم روز به روز سطح آگاهی ها بالا بره و دیگه حداقل خیلی کمتر شاهد این نوع تجربیات تلخ باشیم.
درود. در خصوص بالا رفتن سن و عدم انعطاف پذیری یا انعطاف پذیری کمتر باهاتون موافقم.
نکته ی درستیه. ولی بنظرم توجیه قابل قبولی نیست.
چون بالاخره این امکان هست که یه روزی بیاد محتاج عصا بشیم و کسی جز خودون نباشه که بخواد به دادمون برسه.
مرسی از حضورتون.
پاسخ نمیدهم!