جستجو
Close this search box.
جستجو

مسافر شب

شبی آرام و خموش
جاده ای بی پایان
یک مسافر تنها
سمت خورشید روان
قطره قطره مهتاب
می چکد بر سر و رویش هر دم
عطر لبخند خدا
دست پر مهر نسیم
و طنین خوش مرغ سحری
به نوازش گریش آمده اند…
کم کمک حاله ی نوری شده پیدا
گوشه ی گنبد نیلی جهان
و مسافر آرام
بین آن حاله ی نور
محو گردید
و کمی بعدترش
گل خورشید
به دنیا خندید

۱۹ دیدگاه دربارهٔ «مسافر شب»

سلام بهبه مدیر اولین باره سعادت نصیبمان گردید و به پستمان سرک کشیدید
معذرت چرا خودمم موافقم ولی راستش فقط دلم میخواست بنویسم
لپتاپ رو روشن کردم و رفتم از اینجا میتونی پست جدید بفرستی
هرچی همون لحظه اومد تو ذهنم رو نوشتم و شد این

رعد تنهایم من
بی صدا بی نوایم من
حنجرم گرفته شاید
چو برگی روی آب نه بادم من خخخ
راستی ی سوال بی ربط اگه شما نبینک ها و نبین ها ی نفرو ببینید که صداش در نمیاد و لال مونی گرفته و نمی تونه حرف بزنه چطور باهاش ارتباط برقرار میکنید ؟؟

نبون خان با مشت بزنی با بیل می خوری خخ
در ضمن توی قرار حضوری و فیس تو فیس که دیگه نمیشه آپ اجتماعی شد .
قرار حضوری رعد بی صدا با نبین های تهرون خخخ
جای شبو شور خالی که بیاد و بگه لو نده قضیه رو خخخ

سلام و درود بر آبجی فرزانه ببین عالی بود لذت بردم خیلی پر احساس بود و به دلم نشست و زیبا هم بود فقط اگه با اون صدای پر احساس و پر تنینت دکلمهش میکردی که دیگه عالی میشد به هر حال مرسی بابت این پست روزت خوش در پناه یگانه دادآر دادآفرین بدرود و خدا نگه دار

دیدگاهتان را بنویسید