جستجو
Close this search box.
جستجو

پشتِ این درها

یک جهان پروانه در پهنای عشق،
امشب اینجا خانه ی نور و صداست.

 

امشب از مهتاب رنگین می شود،
امشب از شب های بی فردا جداست.

 

ماه می آید به تبریکی سپید،
بر لبان لبخند مهمان می شود.

 

دیده ی خورشید می خندد به شب،
تیرگی، تاریک، ویران می شود.

 

همچو رؤیا غرقِ پروازند و شور،
مرغکانِ خسته و خوش بال و پَر.

 

یک زمین فریاد، تا عرشِ خدا،
یک شبان گه شادمانی تا سحر.

 

می فِشانَد دستِ نور افشانِ مهر،
روی دامانِ شبان گه شعرِ شور.

 

صد گلستان عطر و پژواک از امید،
صد بهاران خنده و صبح و سُرور.

 

پشتِ این درها شبان گه شادمان،
چادری از نور بر سر می کشد.

 

شام، آهنگِ سحر گه می کند،
رنگِ شب از دیده ها پَر می کشد.

 

پشتِ این درها هَزاران زنده اند،
پشتِ این درها بهاران دیدنیست.

 

بر تنِ بستان سحر گل کرده است،
پشتِ این درها نشان از شام نیست.

 

پشتِ این درها نگاهی خیس نیست،
راهِ غم بر قلبِ یاران بسته است.

 

هیچ آهنگی طنینِ آه نیست،
هیچ مرغی در قفس ننشسته است.

 

پشتِ این درها سحر تاریک نیست،
پشتِ این درها شبان گه روشن است.

 

همرهان لبخند از بر می کنند،
شامگاهان رنگِ رؤیای من است.

 

همچو ترسیمِ طنینِ خنده ات،
پاک و زیبا، روشن و شفاف و شاد،

 

همچو یادت در ورای التهاب،
جاودان، اما رها در دستِ باد!.

 

پشتِ این درها سحر گاه است لیک،
من شبانگاهی خموش و خسته ام!.

 

همچو بغضی در گلو گاهِ خزان،
در سکوتی تا خدا بشکسته ام.

 

باز هم در بزمِ بی آوازِ اشک،
سوزِ بی پایان، دلی بیمارِ تو!.

 

باز آهنگین طنینی بی صدا،
باز خونیندیده ای بیدارِ تو!.

 

آه! اینجا شرحِ شب بی اِنتِهاست!،
تشنگی در آهِ پر بارانِ من!.

 

سال ها بگذشت و می کاوَد هنوز،
خاطراتت را سر انگشتانِ من!.

 

می فشارم باز، مژگان را به هم،
می چکد لبخند، از چشمِ تَرَم.

 

یک جهان فریاد در کامِ سکوت،
یک خزان اندوه، بر خاکسترم.

 

لحظه ها رفتند و دستان شد تمام،
در تمامِ گریه می خندیدمت.

 

باز هم ترسیمی از یک آرزو،
کاش یک بارِ دگر می دیدمت!.

 

[از شبه شعرهای پریسا)

۴۶ دیدگاه دربارهٔ «پشتِ این درها»

سلام. همین الان از پست بغلی میام. ممنونم از لطفی که بهم دارید. مدال هم خخخ شکلک۱بطری آب زرشک که در لحظه آخر اهدا پشیمون میشم دستم رو می کشم عقب و تمام محتوای بطری رو۱نفس میرم بالا. ببخشید دست خودم نبود شرمنده.

سلام. خخخ قبول نیست من جواب رو می دونستم ولی دیر رسیدم باید به من هم جایزه بدید خخخ دروغ گفتم جواب رو نمی دونستم خیال کردم۱مصراع دیگه مورد نظر شماست.
کاش یک بار دگر می دیدمت!

خب یه مقدار از جنبه فنی درموردش حرف می زنم. البته ادبیات فارسی نخوندم و هرچی میگم سلیقه شخصی خودمه.
«تیرگی، تاریک، ویران می شود.» به نظرم بیش از اینکه خلاقیتی توی کار باشه، واژه کم آوردید. اگر اشتباه می کنم حتما بگید که بدونم.
«لحظه ها رفتند و دستان شد تمام.» دستان شکل دیگری از داستانه که البته با سیاق شعرتون نمی خونه. شاید، فقط شاید کلمه دفتر اینجا مناسب تر باشه.
«پشت این درها هزاران زنده اند.» روی واژه «هزاران» حرکت گذاری نکنید تا خواننده خودش به تکاپوی کشف دومعنایی ظریف توی شعر بیفته. مثلا اگر با کسره هم خونده بشه بازم قشنگه، اما وقتی دو معنا داره خواننده رو مجبور نکنید همونی رو برداشت کنه که شما میخواین. اگه نفهمید هم مسئول بی سوادیش شما نیستید. البته درمورد شنیدن ناگزیر به انتخاب هستید، اما توی خوندن این دوپهلویی رو میشه باقی گذاشت.
در مجموع خیلی خیلی قشنگ بود و از خوندنش لذت بردم بهترین ها تقدیرتون باشه.

باز هم سلام. در مورد تیرگی و تاریک ویران شدنش، خخخ دیدید بچه ها دعواشون میشه خیال می کنن اگر فحش هایی که به هم میدن رو غلیظ تر ادا کنن و روی هجاها تأکید بیشتری داشته باشن و روی حروف تشدیدهای مؤکد بذارن انگار فحشه زهری تر میشه؟ در این مصراع حکایت منه. خخخ واقعیتش میشه چیز دیگه جاش گذاشت اما اون زمان یعنی اون لحظه دلم می خواست نهایت ویرانیه تیرگی رو توصیف کنم و این تنها راهی بود که به نظرم رسید. بلد نیستم توضیح بدم. نقص توضیحاتم رو ببخشید.
دستان و دفتر. موافقم دفتر هم میشه. باید در۱لحظه تمرکز این رو حتما امتحانش کنم. و هزار و هَزار. یعنی حرکتش رو بردارم؟ بد نمیشه؟ اصلا بهش فکر نکردم. یعنی به اینکه هزار هم می تونه در این مصراع مفهوم درست کنه فکر نکرده بودم. ایول ممنون! و در نهایت ممنون از زمانی که بهم دادید و نکته هایی که یادم دادید و توصیه هایی که بهم دادید و کلا ممنونم که هستید!

سلام سمانه عزیز. مثل همیشه بی نهایت ممنونم از محبتت. آب زرشک آخجون دلم خواست خدایا عاقبت من با این آب زرشک۱بلایی سر خودم نازل می کنم خودت هوام رو داشته باش!
ممنونم سمانه جان که هستی! و ایول آب زرشک برم۱سری به موجودیم بزنم.

سلام بر «ساروی کیجا» عالی بود. اینم یه شعر مازندرانی از طالب آملی در وصف دخترانگیهای زهره: «نِماشتره سرا وِ هِکا کِرده، کیجاوونِ هِمرا وِ سِما کِرده. سِما کا توم بَی بو پاسَنکا کِرده، کَلِک زووه وَرده و ها ها ها کِرده.» زنده باشی و برقرار.

سلام بر استاد تاک شو های تیم تاک. همچنان از اینکه فهمیدم شما زبون مازندرانی رو اینهمه خوب بلدید در شوک به سر می برم. جدی برام خیلی خیلی جالب بود. ممنونم و مفتخرم از حضور ارزشمند شما. و من همچنان دلم انگلیسی حرف زدن می خواد و بسیار بلد نیستم. ای کاش بشه!

سلام علی. جز ممنون چیزی به نظرم نمیاد بگم تو همیشه به من لطف داری و من همیشه ممنونم. شعر در اون مورد که گفتی هم واقعیتش۱دونه گفتم علی ولی محوش کردم. آخه درصد مزخرف داخلش زیاد بالا بود و در نتیجه جایی نمی شد بزنمش. مدرک جرمم رو نابودش کردم خخخ! به کسی نگی ها!

سلام بر شما و ممنون از لطف و ممنون از صمیمیت حضور با ارزش شما. تأیید شما و بقیه رو برای خودم به عنوان امتیازهای مثبت ثبت می کنم و به خاطرش حسابی خوشحالم. ممنونم! خیلی زیاد! ممنونم!

سلام دوستم. ممنونم ازت. می دونی؟ جدی الان بد هوای خوندن کردم خخخ بعد از نوشتن جواب محبتت میرم۱جایی درها رو می بندم صدام رو ول می کنم و بیچاره همسایه ها خخخ! ممنونم از حضور عزیزت!

سلام پریسا.
یه شکلک بود قبلا بهت نشون می دادم که مخصوص خودت بود! یادته آیا؟ دقیقا پشت این درها هم یه همچین شکلکی قرار داره. فقط در رو باز کن تا یه دونه اختصاصی اش رو ببینی. خخخخخخخخخ
مرسی بابت پستت.
یادت نره بری پشت در هاااا
الفرااااااار

سلام وحید. ببین پشت این درها۱دسته هاون خودکار هست که بهش برنامه دادم تعقیبت کنه و صاف بخوره وسط ملاجت. اون شکلکه هم واسه خودت. بمیری نصفه شبی کامنتت رو دیدم ترکیدم خداییش واسه چی نمیشه من۱فصل خدا بزنمت؟ کاش تیم تاک پیشرفته تر بود دستم از داخل اینترنت بهت می رسید می زدم نصفت می کردم با اون شکلکت! شکلک از همون شکلک ها واسه تو. خخخ. خوشحالم که هستی وحید. خوشحالم و۱عالمه ممنون. همچنان منتظر تراوشات قلمت هستم که بذاریش اینجا من بخونم.

سلام امین. این اولین کامنتیه که اینجا ازت داشتم اون یکی احتمالا فرستاده نشده که نیست. من معذرت می خوام و ممنونم ازت که۲برابر زمان بهم دادی و دوباره فرستادیش. ارزشش واسه من حسابی بالاست. راست میگم. ممنونم که هستی!

سلام. دلم می خواد می تونستم شونه به شونه کلمات حس هام رو هر زمان که لازم داشتم روی صفحه نقش می زدم و پیش می رفتم. اما فاصلهم تا تحققش زیاده. خیلی خیلی زیاد. ممنونم از حضور ارزشمند شما.

نه این انصافه من نباشم تو پست بزنی
بیا برات آب زرشک نمکی آوردم آخه خودم با نمک دوست دارم
شعرتو دوست داشتم بخاطر همین بهت لطف میکنم یه لیوان از آب زرشک نمکی خودمو بهت میدم
ای بابا راستی سلام

سلام ابراهیم. به جان خودم از رو رفتم نمیشه اذیتت کنم این آب زرشکش رو بهم داد می دونی این آخرشه الان کم آوردم من در شرایط مشابه بهش آب زرشک ندادم شکلک عذاب وجدان شکلک تأثر شکلک غمگین شکلک از اون شکلک فیلمی ها که طرف وجدان زده میشه سرش رو یوااااش مدل جلو دوربینی میاره پایین و۱دونه قطره اشک از چشم های شرمندهش میاد پایین و دوربین زوم می کنه روش و خخخ!
ممنونم که اومدی ابراهیم. سر راه که می اومدم۱جایی شلوغ بود سر بالا کردم دیدم پست خودته الان باید بجنبم برسم به مجلس تا تمامش از دستم نرفته!

سلام محمدقاسم. رو به راهی آیا؟ ببخش سر تولدت نرسیدم. جدی معذرت باید می اومدم اما۱جورهایی نشد. ایشالا اونقدر شاد بوده و شاد باشی که این مدل غیبت ها اصلا در نظرت نیان. خوشحالم که لذت بردی. امیدوارم همیشه از همه چیز عمرت لذت ببری. خیلی هم زیاد ببری. ممنونم از حضور با ارزشت!

سلام پریسا
بسیار زیبا بود , به خصوص بیت آخرش که به :
کاش یکبار دگر می دیدمت .
ختم شد خیلی به دلم نشست .
باید حدس میزدم که شاعر هم باشی , با قلم بسیار خوبت در نثر .
و اما در پستی پرسیده بودی که من هم شعر میگم , دلیلش هم اون شعر خیلی خوب بود که در کامنت ها گذاشتم .
اما باید اعتراف کنم که بنده به شعر خیلی خیلی علاقمند هستم , اما ذوقی در سرودنش ندارم , یا هنوز امتحانی از خودم , یا عزمی براش نداشتم .
خب من بیشتر دوست دارم که آچار و پیش گوشتی دستم باشه , تا کیبورد و قلم خخخ .
اما روزگار ما رو به کیبورد بیشتر سوق داده . و ماهی یکبار هم دست به خودکار بینایی نمیشم مگر به اضطرار ,اما هیچ وقت فکر نمیکنم که بینایی نوشتن رو از یاد ببرم که این یک امر ثابت شده ای هست .
خیلی خوب کردی که اعراب گذاری اش کردی که اون قافیه رو بتونه به مخاطب برسونه , من یکی از مشکلاتم در شنیدن شعر توسط صفحه خوان , همانا غلط خوندنش هست , که با اعراب گذاری شاید کمی برای بینا ها تعجب بر انگیز باشه , اما وزن شعر رو به صفحه خوانها معرفی میکنه و همونطور , لذت شنیدنش رو چند برابر .
ازت متشکرم و برات شادی و موفقیت آرزو میکنم .

سلام جناب ترخانه گرامی. آخ جون آچار پیچگوشتی! جدی میگم عاشق کارهای عملی هستم. من هم شاعر نیستم باور کنید فقط همین طوری گاهی۱چیزهایی می نویسم و این مدلی درمیاد. اعراب گذاری هام رو بعضی ها میگن نباید کنم ولی واقعیتش من خودم با صفحه خوان که شعر رو می شنوم تمام حس و حالش میره از بس باید مواظب باشم جایی رو به خاطر نداشتن حرکت اشتباه نفهمم. واسه همین تمام شعرهام رو دسته کم اون هایی که داخل اینجا می زنم رو اعراب گذاری می کنم بعدش خودم می خونمش و می بینم چه قدر تفاوت مشهوده و بیشتر مطمئن میشم که باید حرکت ها رو بذارم که صفحه خوان ها راحت بخونن و شنونده راحت تر باهاش مرتبط بشه. خیلی خیلی خوشحالم که اینجا دیدمتون جناب ترخانه. ای کاش بشه که بیشتر داخل محله باشید! تجربه های شما با ارزشن. ازشون بی بهرمون نذارید دوست عزیز.
ممنونم از حضور عزیز شما!
به امید دیدارهای بیشتر شما در محله!

دیدگاهتان را بنویسید