یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود. ی پسر بود بش میگفتن مجتبی. چش نداشت ولی زرنگُ ناقلا. حدود سه سال پیش این آقا پسر. کله داغ بود آی وی ام زدش به سر. ی پیام گیر واسه دوستاش گذاشت. پر یادداشت های ناب هیشکی نداشت. از خودش می گفتُ از دوروبرش. این که روزگار چی آورد به سرش. لینک دانلود تموم حرفاشو. میذارم این جا تو دانلود کن, پاشو.
Day: تیر 24, 1391
دستهها
بعضی وقتا
بعضی وقتا بعضی وقتا با خودم میگم چرا من مثل شما نیستم؟ بعضی وقتا با خودم میگم چرا شما مثل من نیستید؟ بعضی وقتا با خودم میگم چرا روحیه من بر عکس نابیناییمه؟ بعضی وقتا با خودم میگم چرا دوست دارم تنهایی برم بیرون ولی عصا سرعتمو کند می کنه؟ بعضی وقتا با خودم میگم چرا دوست دارم تنهایی برم بیرون ولی ندیدن لذتمو کم می کنه؟ بعضی وقتا با خودم میگم چی میشد من ی کم پول داشتم؟ بعضی وقتا با خودم میگم چرا ی چیزو به بچه ها بهتر یاد میدم تا بزرگتر ها؟ بعضی وقتا با خودم میگم خوب تا حالا دوام آوردم! بعضی وقتا با