اولین مطلب من را بخوانید
Day: اردیبهشت 12, 1392
دستهها
من رفتم
سلام بچه ها من رفتم تو آدمک سه که گفته بودم تو بلاگفا ولی اینجا هم شاید پست بدم خدافظ
دستهها
کودک ماهیگیر بخش آخر
فردا صبح همان وقت سلطان محمود آمد به قصر ساحلی و ندیم خود را فرستاد که : «برو در فلان جای ساحل و به کودک سیاهی که در آنجا ماهی می گیرد بگو « شریک دیروزی منتظر است» و او را همراه خود بیاور.» مأمور سلطان آمد و پیغام را گفت. کودک می ترسید ولی وقتی فهمید سلطان محمود بوده است با خود فکر کرد: « ما که چیزی نداریم کسی ازمان بگیرد، دیروز هم که شریک بدی نبود» و قبول کرد و تورش را جمع کرد و همراه ندیم سلطان به راه افتاد و آمد تا به قصر ساحلی سلطان رسیدند. کودک خیال می کرد که امروز هم