جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطرات عجیب عدسی!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! خب دوستان عزیز من پس از مدتی طولانی دوباره اومدم با تعریف چند خاطره و یه سؤال عجیب و غریب! راستی دوستان عزیز وقتی یه نابینا تصادف می کنه یا با وسیله ای زمین می خوره چگونه می تونه تعادل خودشو حفظ کنه تا کمتر آسیب ببینه! مثلا وقتی یه نابینا داره از روی نردبون پرتاب میشه باید چیکار کنه یا آیا می تونه کاری بکنه تا کمتر آسیب ببینه خخخ! خب اگه نابینایی ترک موتوری سوار باشه و تصادف کنه یا سر بخوره نابینا باید چیکار کنه تا کمتر آسیب ببینه! حالا اگه نابینایی مانند من دوچرخه دو نفره داشته باشه و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بد اخلاق یا خوش اخلاق؟ کدامیک موفقیت آمیز تر است؟!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! خب دوستان من دوباره اومدم تا اتفاقاتی که امروز برایم افتاده است را برایتان تعریف کنم و با نظراتی که شما دوستان عزیز میدهید به مشورت بنشینم و نتیجه بگیرم که انسان بد اخلاق موفق تر است یا انسان خوش اخلاق…، امروز برای من روز خوب و پر تجربه ای بود… من امروز طبق معمول شیطنتم گل کرد و به دوستی مخالف زنگیدم و پس از سلام سؤال بی ربطی پرسیدم که هم حرفی برای گفتن داشته باشم و همین دیگه… پس از پرسیدن سؤال جواب گرفتم شیطونی نکن و پشت خط ماندم تا صحبت را ادامه دهیم… بین صحبتها دوباره شیطنتم گل
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دفتر خاطرات عدسی معروف به بوقلمون

ضمن درود فراوان و عرض ادب! یه روزی بود و یه روزگاری، جوانی در این دنیا زندگی میکرد و طبیعت را دوست داشت و با طبیعت زنده بود و زندگی میکرد، این جوان قصه ی ما کم بینا بود و با گروهی از نابینایان در اصفهان زندگی میکرد،جوان ناکام در ظاهر صاده لوح بود ولی اجازه نمیداد که دوستانش از اخلاقش سو استفاده کنند، این جوان به آسانی با همه دوست میشد و شریک شادی و مشکلات دوستانش میشد، روزی با فردی دوست شد که از نظر سنی حدود پنج سال از خودش بزرگ تر بود و تحصیلاتش نیز دو دوره بالا تر بود، مسئولین نگران بودند که رفتار