فصل سه ******** صدای گیتار مثل شیون خودم برای از دست دادن همه چیزایی بود که حس میکردم، مال من بودن و ازم گرفتنشون. سر قبری نشسته بودم و عذاداری میکردم که توش هیچ مردهای نبود، ولی … اما مگه دست خودم بود! مگه خودم خواستم که اینی بشم که حالا هستم! مگه خودم خواستم این اتفاق برام بیفته! گناه من فقط این بود که میخواستم مثل بقیه مردم زندگی کنم، ازدواج کنم، زندگی خودمو داشته باشم. ولی چی میخواستم، چی شد! دختر شادی که همه میگفتن، انگار کل دنیا به مراد اون میچرخه، یه دفعه دختر گوشهگیری شد که حتی یه ذره، یه سرسوزن هم دیگه اون آدم