جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 2.

دیشب، لحظه هایم سرشار از رویا، رویاهایم مالامال از آسمان، و آسمانم آکنده از عطرِ حضورِ تو بود! آشنای من! مهتاب! با تو می‌نگارم، برگ برگِ شبانه های نمناکم را، نهان در خلوتِ پناهدهنده‌ی شب. پر می‌شوند، تمامِ پیچاپیچِ سطرهایم، از تراوشِ آبیِ امواج عطرآگینِ نور! و من، همچون ستاره ای خاموش، شناورم در هوای هوایت، مهتاب!. یکایکِ ثانیه های خاموشِ شبانگاه، چه سبکبال می‌گذرند، از لابلای لمسِ دیدگانِ بی‌نگاهم! و سر انگشتانِ بی‌تابم، نوازشِ روشنای رویایم را، بر شکسته های لوحِ خاطرم، چه خوانا، ترسیم می‌کنند! مهتابِ من! اینجا، در آغوشِ رازآلودِ شب، من جهانی دارم! جهانی از جنسِ خیال، از جنسِ رویای بیداری، از جنسِ نور! جهانی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماهِ من، مهتاب. شماره 1.

بی‌تاریخ! شب روی شونه های دنیا اونقدر سنگین بود که زمین توی خودش فرو می‌‌ریخت. من بودم و مهتاب بود و تو بودی و یک دسته آسمونی‌های از جنسِ خاکِ آماده‌ی پرواز. هوا سنگ شده بود. مهتاب در حصارِ نگاهِ حادثه رنگ می‌داد. از لای تار و پودِ خاک صدای ناله‌ی فرشته می‌اومد. زمین داغ می‌شد. زمان به خودش می‌پیچید. یک دسته گلِ یاس دعاهای پژمردهشون رو می‌دادن دستِ نسیمی که بغضی به رنگِ دود و غبار سیاهش کرده بود. سکوت بیداد می‌کرد. شب به سنگینیِ نفرین پیش می‌رفت و نمی‌رفت! باید روی زمین راه می‌رفتیم. زمینی که داشت داغتر می‌شد. روی سنگِ قبرِ پرواز علامتِ ممنوع زده بودن.