جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

به یاد بچگی های من و شما: بخش دوم

بچه ها؟ یه سوال دارم. آیا من باید به کامنت های به اون قشنگی که شما توی بخش اول این مجموعه گذاشته بودید پاسخ می دادم و سلسله ی قشنگ خاطرات شما رو با حرف های بی ربطم خراب می کردم؟ هی باید می نوشتم. مرسی؟ قشنگ بود؟ ایول؟ آفرین؟ منم همینطور؟ ممنون از حضورت؟ چه جالب؟ نه بچه ها. من ترجیح میدم پست های این شکلی، کامنت هاش دست نخورده و بدون جواب باقی بمونند تا قشنگی خودشون رو حفظ کنند. خب من یه سری خاطره نوشتم، شمام نوشتید. دیگه چی باید جواب هم بنویسیم؟ پس با این دید که جواب ندادنم از روی بی احترامی نیست و
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از چند دری سخنی، بفرمایید تو

درود بر شما گرامیان. جونم براتون بگه که من دوباره رفتم مشهد. پارسال تو دی رفته بودم و امسالم هفته گذشته. دو دلیل داشت یکی اینکه بلیط رایگان قطارم اگه استفاده نمیکردم میسوخت و یه چیز خور میشد و دوم اینکه هزینهش خعععلی کم بود. خلاصه با خبر شدم که یکی از هیئتهای تهرانی میبره مشهد با سیییی هزاااار تومن. منم که دست و دل باز زنگیدم و ثبت نام کردم. ما سه نفر از اصفهان بودیم که خودمون رفتیم مشهد و اونا هم دو روز بعدش اومدند. محل سکونت‌مون یه حسینیه بود بنام مهدیان تو خیابون شیرازی. جاش خوب و تمیز بود. حسینیه ها هم دیگه مثل قبل
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آش شله قلمکار

درود بر شما دوستان عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. خب بذارید ببینم از کجاش شروع کنیم، آهان. اول از لطفی که همه ی شما و به خصوص مجتبی به من داشتید تشکر میکنم. من به واقع لایق این همه محبت شما دوستان نیستم. من یه اخلاقی دارم که نمیدونم چه قدر درسته. اگر بخوام کاری رو انجام بدم، اگر همه ی دنیا هم جمع بشن نمیتونن منو از انجام اون کار منصرف کنن. از طرفی اگر هم نخوام یه کار رو انجام بدم، اگر همه ی دنیا جمع بشن نمیتونن منو مجبور به انجام اون کار بکنن. پس بدونید که من با کمال میل و با تمام وجودم اینجا
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بدترین و بهترین خاطره من از اولین سفرم با همسرم

سلام دوستان خوبین امیدوارم که عالی باشین بریم سر اصل مطلب یکی چایی بیاره چون من قرار هست دهنم خشکیده بشه و شما قرار هست گوشاتون سوت بکشه من به اتفاق همسرم و مادر و پدرش به مشهد رفتیم این اولین سفر من با همسرم بود از راه نیشابور عازم شدیم مادر و پدر شوهرمو رسوندیم یک امام زاده ای که خیام هم همونجا بود من و همسرم رفتیم به آرامگاه عطار اونجا من و همسرم سوار شتر شدیم وااااای نمیتونم بگم که چقدر ترسیده بودم همسرم هم ترسیده بود من که خواهش میکردمو میگفتم آقا به این شتر بگو بایسته اما شوهرم برای دل گرمی من میگفت نترس
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

سومین سفر عوامل برنامه ی امید، نشاط، زندگی، این بار به مشهد مقدس

سلام. امیدوارم خوب باشید. خب همونطور که اطلاع دارید، ما در سومین سفر استانیمون در برنامه ی امید، نشاط، زندگی، این بار به شهر مقدس مشهد سفر کردیم. به رسم همیشگی، میخوام خلاصه ای از آنچه که در این سفر بر ما گذشت رو براتون بنویسم. پس با من همراه بشید تا با هم سفر کنیم به خراسان رضوی، مشهد مقدس. جمعه، بیست و سوم آبان نود و سه: ساعت یک از خونه راه افتادم و در بین راه مسعود نجفی، هماهنگی برنامه بهم اضافه شد. توی ایستگاه راهآهن هم امیر سرمدی، اشکان و مادرش و خانم کیان تهیه کننده ی برناممون بهمون اضافه شدن و بعد از آشنایی